دلجو

دلجو به معنای کسی است که به دیگران دلداری می‌دهد یا در تلاش است تا به آن‌ها کمک کند و احساساتشان را درک کند. این واژه معمولاً به افرادی اطلاق می‌شود که با  محبت به دیگران نزدیک می‌شوند و سعی می‌کنند در مواقع سختی یا غم، آرامش و تسلی خاطر فراهم نمایند. دلجو بودن نشان‌دهنده‌ی حساسیت و توجه به احساسات دیگران است.

  • ای صبا بنما بکوی آن بت مهروی روی رخصت گفتار اول زان مه دلجوی جوی
  • رسم دلجویی عشاق نیاموخته است ره سوی خانه آیینه نجسته است هنوز
  • صائب گذشته است ز افلاک آه من هر گاه در دل آن قد دلجو گذشته است
  • مدار از خال روی ساده رویان چشم دلجویی که در دوران خط این نقطه با پرگار می باشد

لغت نامه دهخدا

دلجو. [ دِ ] ( نف مرکب ) دل جوی. دلجوینده. جوینده دل. تسلی دهنده و آرامش دهنده دل. رجوع به دلجوی شود. || مرغوب. مطلوب. پسندیده. شایسته. موافق. ( ناظم الاطباء ):
طبع دلجو خوشتر از گنج زر و کان گهر
خوی نیکو بهتر از شاهی و ملک بیکران.فرخی.

فرهنگ عمید

۱. دلخواه، پسندیده، شایسته.
۲. نوازش کننده.
۳. تسلی دهنده.
۴. مهربان.

فرهنگ فارسی

دلخواه، پسندیده، شایسته، نوازش کننده، مهربان

فرهنگ اسم ها

اسم: دلجو (دختر) (فارسی) (تلفظ: del ju) (فارسی: دلجو) (انگلیسی: del ju)
معنی: دلخواه، پسندیده، شایسته، نوازش کننده، تسلی دهنده، مهربان، ( به مجاز ) خوب، زیبا پسندیده، ( در قدیم ) تسلی دهنده ی دل، غم خوار، عاشق، معشوق، زیبا و پسندیده، تسلی دهنده دل

جملاتی از کلمه دلجو

سواد دوستی رسمی ندارد غیر دلجویی ز مهمان می خرد اسباب مجلس خانه خواه آنجا
خون به دل ماه از رخ نیکوی تو است یا به گل سرو از قد دلجوی تو
کو فرصت دلجویی مرغان گرفتار خاری نتوانست برآورد ز پا گل
شاه صفی پس از خطاب و عتاب و اخراج داود خان «به واسطهٔ دلجویی و افتخار امام‌قلی خان، در این روز عنان عزیمت به صوب منزل او انعطاف فرموده خان معظم الیه آداب ضیافت و مهمان‌داری به رسم دلخواه به فعل آورد».
از سر کوی که آن مه با قد دلجو گذشت از لب بام فلک غوغای های و هو گذشت
وی در سال‌های اخیر در نمایش بالش سه نفره و فیلم از مهسا تا هنوز... آثار فرزان دلجو حضور داشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم