خواهرخوانده

لغت نامه دهخدا

خواهرخوانده. [ خوا / خا هََ خوا / خا دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) کسی که شخص آنرا به خواهری قبول کرده باشد. ( ناظم الاطباء ): زن کفشگر...خواهرخوانده را بینی بریده یافت. ( کلیله و دمنه ). || هم طبق. طرف سحق. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ معین

( ~. خا دِ ) (اِمر. ) دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد.

فرهنگ عمید

دختر یا زنی که کسی او را به خواهری بپذیرد و خواهر خود بنامد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دختر یا زنی که شخص او را بخواهری پذیرفته باشد.

ویکی واژه

دختر یا زنی که شخص او را به خواهری پذیرفته باشد.

جمله سازی با خواهرخوانده

شهر لیکتانستگ خواهرخواندهٔ ادلبرگ هست.
شهر لاینگارتن آلمان خواهرخواندهٔ آسولا، لمباردی هست.
شهر حکاری خواهرخواندهٔ اده (روستا) هست.
شهر دسین شارپیو خواهرخواندهٔ استپاناوان هست.
شهر چیویتانوا مارکه خواهرخواندهٔ ازینه (ایتالیا) هست.
شهر کروپلینگ خواهرخواندهٔ آرناژ، سارت هست.