گوز

گوز

این کلمه در زمینه‌های متفاوت معانی مختلفی دارد که عبارتند از:

مخفف گوزن: در برخی از زبان‌ها و لهجه‌ها، این واژه به عنوان مخفف کلمه گوزن استفاده می‌شود که نوعی حیوان پستاندار با شاخ‌های شاخه‌دار است که در جنگل‌ها و مناطق طبیعی زندگی می‌کند.

گردو: گوز در زبان‌های مختلف به گردو اشاره دارد. واژه جوز که به معنای گردو است، معرب (به عربی تبدیل شده) این کلمه به شمار می‌آید و در متون ادبی و علمی به کار می‌رود.

خمیدگی پشت: در برخی از اصطلاحات، این واژه به معنی خمیدگی یا قوس پشت اشاره دارد. این کاربرد در توصیف حالات بدن یا ویژگی‌های فیزیکی به کار می‌رود.

در ترکی یعنی چشم: در زبان ترکی، گوز به معنای چشم است. این واژه در ترکیه و مناطق ترک‌زبان به طور عمومی برای اشاره به چشم‌ها به کار می‌رود.

باد شکم: در زبان عامیانه، این کلمه به باد شکم اشاره دارد. این اصطلاح به باد صداداری که از مخرج انسان خارج می‌شود، اطلاق می‌شود و در گفتگوهای غیررسمی به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

گوز. [ گ َ وَ ] ( اِ ) مخفف گوزن است که گاو کوهی باشد. ( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ):
مگر آمد خبر تعزیت میر کبیر
آنکه در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ.
شهاب الدین عبدالرحمن ( از جهانگیری و رشیدی ).
رجوع به گوزن شود.
گوز. [ گ َ / گُو ] ( اِ ) گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست. ( برهان ). پهلوی گوز «تاوادیا 161»، گوچ «اونوالا 101»، کردی گوز، گویز «ژابا ص 369»، طبری اقوز، مازندرانی کنونی جوز «واژه نامه 41»، گیلکی آقوز، شهمیرزادی خوز، معرب آن جوز ( = جوگلانس رگیا، لاتینی ) «ثابتی 176، 210». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). بالضم و واو مجهول، چارمغز، و معرب آن جوز است، و در فرهنگ به فتح گاف گفته، در اصل به معنی گرد و غنده است و چارمغز چون گرد و غنده است بدین مناسبت گوز گویند. ( رشیدی ):
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.منجیک ( از لغت فرس: خایسک ).ز زیتون و از گوز و از میوه دار
که هر مهرگان شاخ بودی به بار.فردوسی.بتکوب؛ ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند و ترش باشد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ).
دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.ناصرخسرو.چنانک در هر باغی درخت گوز و ترنج و نارنج و انگور و انجیر و مانند این... باشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 130 ).
از پی خرس حرص و موش طمع
گاه گوز و گهی پنیر مباش.سنائی.هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او
انجم چو گوزو مه چو پنیر اندر آسمان.سوزنی. || درخت گوز. درخت گردکان. ضبر [ ض َ /ض َ ب ِ ]:
کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زآن گوز
بر قافیه خوب همی خواند اشعار.منوچهری ( دیوان چ 2 ص 174 ).- امثال:
چو نتوانی نشاندن گوز و خرما
نباید بید و سنجد را فکندن.ناصرخسرو ( از امثال و حکم ج 2 ص 659 ). گوز بر پشت قبه کی پاید ؟سنایی ( از امثال و حکم ج 3 ص 1329 ). منه دل بر سرای دهر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوز.سعدی ( غزلیات ).- گوز ارغ؛ گردوی پوسیده گندیده. ( ناظم الاطباء ).
- گوز باختن؛ گردوبازی کردن.
- گوز بر گنبد افشاندن ( فشاندن )؛ کار عبث و بیهوده کردن:

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) چشم، عین.
(گَ ) (اِ. ) گردو، جوز.
(اِ. ) باد صداداری که از مخرج انسان خارج می شود، تیز، ضرطه.، ~ چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط.،گنده ~ی کردن ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن.

فرهنگ عمید

= گوزن
چشم.
گردو.
* گوز بر گنبد افشاندن: [قدیمی، مجاز] کار عبث و بیهوده کردن: یکی نام جوی و دگر شادروز / مرا بخت برگنبد افشاند گوز (فردوسی: ۲/۴۲۲ حاشیه ).
* گوز بویا: (زیست شناسی ) [قدیمی]= جوز * جوز بویا
* گوز پوده شکستن: [قدیمی]
۱. گردوی بی مغز شکستن.
۲. [مجاز] کار بیهوده کردن.

فرهنگ فارسی

جوز، گردو
( صفت ) خمیده کوژ.
وبه ضم اول و واو غیر ملفوظ و سکون زائ معجمه در ترکی چشم را گویند.

ویکی واژه

فارسی:گوز عربی:ظرطه انگلیسی:fart(فارت)
[guz]
گردو، جوز.
واژه گوز معادل ابجد 33 تعداد حروف 3 تلفظ ga ( o ) vaz ترکیب ( اسم ) [مخففِ گوزن پهلوی ( زیست شناسی ) [قدیمی] مختصات ( اِ. )
چشم، عین.
باد صداداری که از مخرج و ماتحت انسان خارج می‌شود، تیز، ضرطه.؛ ~ چه ربطی به شقیقه دارد کنایه از: دو چیز نامتجانس و نامربوط، جواب حرف نامربوط.؛گنده ~ی کردن ادعا کردن، تفاخر بی اصل و اساس کردن.

جمله سازی با گوز

کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زان گوز بر قافیهٔ خوب همی‌خواند اشعار
به زیره روزت ای مادر سیه شد به قول بچه ها گوزت گره شد
هی مگوز آن خور که نغز ودلکش است یا چرا از این نخوردی این خوش است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی فال رابطه فال رابطه