گفتن

گفتن به معنای بیان کردن، بیان افکار یا احساسات، و انتقال اطلاعات به دیگران است. این عمل می‌تواند شامل کلمات، جملات، یا حتی حرکات غیرکلامی باشد.

ارتباط کلامی: این فرایند می‌تواند به شکل گفت‌وگو، سخنرانی یا هر نوع ارتباط کلامی دیگر باشد. این نوع ارتباط می‌تواند به بیان احساسات، نظرات یا اطلاعات کمک کند.

بیان احساسات: گفتن احساسات و نظرات به دیگران می‌تواند به ایجاد روابط عمیق‌تر و صمیمی‌تر کمک کند. بیان احساسات می‌تواند در کاهش تنش‌های عاطفی و بهبود ارتباطات مؤثر باشد.

زبان بدن و حرکات: علاوه بر کلمات، حرکات بدن و زبان بدن نیز نقش مهمی در گفتن دارند. گاهی اوقات، آنچه که گفته نمی‌شود، بیشتر از آنچه که گفته می‌شود، اهمیت دارد.

به عنوان یک ابزار تغییر: گفتن می‌تواند به عنوان ابزاری برای تغییر و تأثیرگذاری بر دیگران و محیط اطراف ما عمل کند. از طریق آن، می‌توان به ایجاد آگاهی، تغییر نگرش‌ها و حتی تأثیر بر تصمیم‌گیری‌ها کمک کرد.

لغت نامه دهخدا

گفتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص ) ( از: گف ( = گو ) + تن، پسوند مصدری ) پهلوی، گوفتن جزء اول از ریشه فارسی باستان گَوب، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن، گیلکی بوتن، بوگوتن، بوگوفتن. سخن راندن. تکلم. صحبت کردن. بیان کردن. حرف زدن. تقریر کردن.بنظم درآوردن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). قول.قیل. قولة. مقال. مقاله. ( منتهی الارب )

فرهنگ معین

(گُ تَ ) [ په. ] (مص م. ) ۱ - صحبت کردن، حرف زدن. ۲ - به نظم درآوردن، سرودن. ۳ - معتقد بودن. ۴ - آواز خواندن. ۵ - پنداشتن، تصور کردن. ۶ - نامیدن.

فرهنگ عمید

حرف زدن، سخن راندن، ادا کردن سخن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گفت گوید خواهد گفت بگوی گوینده گویا گویان گفته گوش گویش ) ۱ - سخن راندن صحبت کردن. ۲ - بنظم در آوردن سرودن: در مدح شاه ولایت علی علیه السلام گوید:... ۴ - آواز خواندن: و بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند. ۵ - نامیدن: غلامی که ویرا قماش گفتندی... در آمد. ۶ - پنداشتن تصور کردن خیال کردن. توضیح: باین معنی غالبا بمنزل. قید تشبیه بکار رود. آنجا که سخن از حال و آینده است باید بصیغ. مضارع استعمال شود: بدو منقار زمین چون بنشیند بکند گویی از بیم کند نامه نهان بر سر راه. ( منوچهری ) و هنگامی که سخن از گذشته میرود بصیغ. ماضی استعمال گردد: بلرزیدی زمین از زلزله سخت که کوه اندر فتادی زو بگردن. تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی بلزاند زرنج پشگان تن. ( منوچهری ) یا با خویشتن ( خود ) گفتن. ۱ - با خود حرف زدن. ۲ - اندیشیدن. یا بدل گفتن. با خود اندیشیدن در دل شرح دادن. یا بسیار گفتن. پر گفتن پر حرفی کردن. یا فرو گفتن. گفتنبیان کردن.یا گفتن به. قایل شدن به معتقد شدن به: ترسایان بسه قدیم گفتند: اقنوم الاب اقنوم الابن و اقنوم روح القدس.یا گفته اند. آورده اند حکایت کرده اند: و گفته اند: الصاحب بالجنب کسی است که پیوسته با تو بود در خدمت و صحبت تو. یا گو ( گوی ). ۱ - امراز گفتن بهم. معانی. ۲ - بگذار هر چه بادا باد.: زان باده که در مصطب. عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گورمضان باش.. ( حافظ ) یا... را می گویی ? تکیه کلام گونه ایست در تداول دربار.... سخن میگویی ? از او می پرسی ?: حاجی را میگویی سر از پا نمی شناخت. آتش گرفته بود. یا گوییا. پنداری تصور کنی. یا نگو ( تو نگو ). بمعنی گویی پنداری استعمال شود: در همین بین دو زن که نگو از همان اول مواظب کشمکش میان آن دو بودند... یا نگو و نپرس. در موردی استعمال شود که اهمیت و عظمت امری و واقعه ای را بخواهند برسانند: الم شنگه ای سر ما راه انداخت که نگو و نپرس.

ویکی واژه

چیزی را به زبان آوردن، بیان کردن، صحبت کردن، حرف زدن.
به نظم درآوردن، سرودن. معتقد بودن. آواز خواندن. پنداشتن، تصور کردن. نامیدن.

جملاتی از کلمه گفتن

شکر آن را چه سان توان گفتن نیست ممکن به صد زبان گفتن
گفتن نام اروندرود به این رودخانه از اواخر دورهٔ پهلوی شروع شده و پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ ادامه یافته‌است.
چو جان ذاتست در عشق تو منصور از آن خواهیم گفتن راز منصور
با همه این سخن توان گفتن دُر معنی چنین توان سفتن