عبور از یک نقطه به نقطه دیگر، یکی از معانی کلیدی گذشتن در زبان فارسی است. این واژه به معنای رد شدن از چیزی یا به پایان رساندن یک دوره زمانی نیز به کار میرود. به علاوه، گذشتن میتواند به مفهوم بخشش و چشمپوشی از خطاها و ناملایمات نیز اشاره کند. در برخی موارد، این واژه به معنی مرگ و وداع با زندگی نیز به کار میرود، که نشاندهنده نوعی پایان و عبور از دنیای مادی است. به طور کلی، گذشتن نشاندهنده حرکتی است که در آن فرد یا چیزی از یک وضعیت به وضعیت دیگر منتقل میشود، خواه این انتقال فیزیکی باشد یا احساسی و معنوی. این واژه در زندگی روزمره ما به شکلهای مختلفی تجلی مییابد و میتواند به ما یادآوری کند که در برابر چالشها و مشکلات، میتوانیم با گذشت و بخشش به آرامش دست یابیم.
گذشتن
لغت نامه دهخدا
بیفزای نیکی توتا ایدری
که گردی از آن شاد چون بگذری.فردوسی.چنین گفت با لشکر افراسیاب
که چون من گذر یابم از رود آب
دمادم شما از پسم بگذرید
به جیحون و روز و شبان مشمرید.فردوسی.جهان از بداندیش بی بیم گشت
از این مرزها رنج و سختی گذشت.فردوسی.همی راند لشکر چو از کوه سیل
به آمل گذشت از ره اردبیل.فردوسی.که پیروزنام است و پیروزبخت
همی بگذرد کلک او بر درخت.فردوسی.چو شاه فریدون کز اروندرود
گذشت و نیامد به کشتی فرود.فردوسی.رسیدند پس گیو و خسرو به آب [جیحون ].
همی بودشان بر گذشتن شتاب.فردوسی.چوبر دجله بر یکدیگر بگذرند
چنان تنگ پل را به پی بسپرند.فردوسی.از اندیشه گردون همی بگذرد
ز رنج تو دیگر کسی برخورد.فردوسی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] بخشودن.
۳. گذر کردن، عبور کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] مردن.
۵. [قدیمی، مجاز] روی دادن.
فرهنگ فارسی
( گذشت گذرد خواهد گذشت بگذر گذرنده گذرا گذران گذشته ) ۱ - ( مصدر ) عبور کردن مرور کردن گذر کردن: صدیق رضی الله عنه جایی میرفت بر یکی پشتک شتر بگذشت. ۲ - طی شدن سپری شدن: چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت... ۳ - مردن در گذشتن: سیه چشم و پر چشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار. ۴ - بسر آمدن پایان یافتن: کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت. ۵ - نقل شدن مذکور گردیدن:... ایران چنانکه گذشت کشوری است کشاورزی. ۶ - تفوق یافتن برتر شدن: خداوندان ما از این دو ( اردشیر و اسکندر ) از قرار اخبار و آثار بگذشته اند. ۷ - بروز کردن واقع شدن: رفت بر جانب خراسان... و پس از آن حالها گذشت برسر این خواجه نرم و درشت. ۸ - ( مصدر ) رها کردن ترک کردن: بگذر از نام و ننگ خود حافظ. ساغر می طلب که مخموری. ( حافظ ) ۹ - در گذشتن تخطی کردن تجاوز نمودن: شه خسروان گفت: بند آورید مر او را ببندید و زین مگذرید. ( دقیقی ) یا از عددی گذشتن. از آن عدد تجاوز کردن: اینها ( مغربیان ) در سال ۲۵۵ با غلامان اتراک که عدد آنها از بیست هزار میگذشت همدست شده... یا گذشتن از چیزی صرف نظر کردن از آن: در صورتیکه من ( المستعصم بالله ) از بلاد دیگر بگذرم دیگر مغول در بند گرفتن این شهر... نخواهند بود. یا این نیز بگذرد. تعبیریست مثلی دال بر گذشت امور: گرنا مساعدی بتو روی آورد بساز. دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
ویکی واژه
scorrere
گذر کردن، عبور کردن.
سپری شدن.
سرودن
جمله سازی با گذشتن
رگ سنگ است ترا هر سر مو از غفلت با چنین بار، گذشتن ز جهان دشوارست
وجد افتاد هردو را بتمام درگذشتند از حلال و حرام
چهارم سپه برگذشتن گرفت همان آب و آتش نشستن گرفت