گدازش

لغت نامه دهخدا

گدازش. [گ ُ زِ ] ( اِمص ) عمل گداختن. ذوبان ( مهذب الاسماء ): و علت ذیابیطس و دق و گدازش تن تولد کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و علت ذبول را به پارسی گدازش گویند و کاهش نیز گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که به تازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ معین

(گُ زِ ) (اِمص. ) ۱ - عمل گداختن، ذوب. ۲ - کاهش تن، لاغری.

فرهنگ عمید

عمل گداختن، ذوب شدن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عمل گداختن ذوب. ۲ - کاهش تن لاغری: و بسیار باشد که خداوند گدازش و کاهش را که بتازی ذبول گویند اجابت طبع صفرایی باشد.

جمله سازی با گدازش

💡 دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد ناله خسروش چنان کاتش تیز ژاله را

💡 که آخر زین گدازش جام لاله دمد زین خاک چون پر می پیاله

💡 آفتاب ار نکند پیروی سایۀ تو در تن خویش چو در سایه گدازش بیند

💡 حمله جرأت گدازش، کشت هستی را سموم برق شمشیر اجل خویش، سحرگاه جزا

💡 بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما با سجده‌ای که غیر گدازش وضو نشد