کیقباد

کیقباد به عنوان نخستین پادشاه و بنیان‌گذار دودمان کیانیان شناخته می‌شود. او یکی از شخصیت‌های مهم در شاهنامه فردوسی و دیگر متون ادبی و تاریخی ایرانی است.

بنیان‌گذار دودمان کیانیان:

کیقباد به عنوان نخستین پادشاه دودمان کیانیان شناخته می‌شود. این دودمان به عنوان یکی از مهم‌ترین سلسله‌های پادشاهی در اساطیر ایرانی به شمار می‌رود و نقش مهمی در تاریخ اسطوره‌ای ایران ایفا کرده است. وی در دوران پادشاهی‌اش پس از سال‌ها جنگ‌های ایران و توران، با پشنگ، پادشاه توران، صلح می‌کند. این صلح نشان‌دهنده تلاش او برای برقراری آرامش و ثبات در کشور است.

فرزندان او:

کیقباد دارای پنج فرزند به نام‌های کی‌افنه، کی‌کاووس، کی‌آرش، کی‌پشین و کی‌بیه است. این فرزندان نیز در تاریخ و اسطوره‌شناسی ایرانی نقش‌های مهمی ایفا کرده‌اند.

عدالت و آبادانی:

کیقباد به مدت صد سال پادشاهی کرده و در این مدت به عنوان پادشاهی عادل و دادگستر شناخته می‌شود. او در دوران حکومتش به آبادانی کشور توجه ویژه‌ای داشته و تنها خراجی که از مردم می‌گرفته، عُشر (یک دهم) بوده است.

لغت نامه دهخدا

کیقباد. [ ک َ / ک ِ ق ُ ] ( اِخ ) رجوع به کیغباد شود.
کیقباد. [ ک َ / ک ِ ق ُ ] ( اِخ ) نام اولین پادشاه از سلسله کیان. ( ناظم الاطباء ). نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد. ( غیاث ) ( آنندراج ). کیقباد سرسلسله پادشاهان کیانی است. راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله تقریباًمندرجات مورخین موافق است. پس از مردن گرشاسب آخرین پادشاه پیشدادی بااینکه طوس و گستهم پسران نوذر در حیات بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود اما چون فر ایزدی با آنان نبود، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، کیقباد را که دارای فر ایزدی و برازنده تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند و رستم پسر زال به البرزکوه رفت و او را به استخر آورد. بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند، شکست یافته برگشتند. ( از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 222 ):
که در دست ایشان بود کیقباد
چو فرزندپیروز خسرونژاد.فردوسی.اَبَر کیقباد آفرین کن یکی
مکن پیش او در، درنگ اندکی.فردوسی.به شاهی نشست از برش کیقباد
همان تاج گوهر به سر برنهاد.فردوسی.منسوخ گشت قصه کاوس و کیقباد
افسانه شد حکایت دارا و اردوان.ظهیر فاریابی.هم سبب امن را رایت تو کیقباد
هم اثر عدل را رای تو نوشین روان.خاقانی.تاریخ کیقباد نخواندی که در سیَر
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است.خاقانی.نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام او زیبد.خاقانی.خسرو خرسندی من درربود
تاج کیانی ز سر کیقباد.خاقانی.حکیمی دعا کرد بر کیقباد
که در پادشاهی زوالت مباد.سعدی.شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد
کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت.عبید زاکانی.تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد
تاج تو غبن افسر دارا و اردوان.حافظ.رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 29 و 44 و 91 و تاریخ گزیده ص 91 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 222 وامثال و حکم ص 1552 و کیغباد شود.
کیقباد. [ ک ِ ق ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 129 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

نام دو تن از پادشاهان سلجوقیان آسیای صغیر ( روم ): غلائ الدین کیقباد. یا کیقباد اول. بن عز الدین کیکاوس ( جل. ۶۳۴ - ۶۱۶ ه. ). وی یکی از پادشاهان سلاجقه روم میباشد. یا کیقباد دوم. علائ الدین برادر غیاث الدین مسعود روم آخرین پادشاه از سلاجقه روم ( جل. ۷٠٠ - ۶۹۷ ه. ) وی بامر غازان خان ایلخان مغول کشته شد و عمر دولت سلاجقه روم پایان یافت.

فرهنگ اسم ها

اسم: کیقباد (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: key qobād) (فارسی: کِيقباد) (انگلیسی: key ghobad)
معنی: پادشاه محبوب و سرور گرامی، به معنی «کی محبوب و سرور گرامی»، ( اَعلام ) ) ( = قباد ) ( در شاهنامه ) شاه داستانی ایران، نخستین شاه از سلسله ی کیانیان و از تبار فریدون، که در البرز کوه به سر می برد، زال پس از مرگ گرشاسپ، رستم را به جستجوی او فرستاد و او را به پادشاهی خواند، او صد سال پادشاهی کرد و پایتختش شهر استخر بود، ) کیقباد نام سه تن از شاهان سلجوقی روم، علاءالدین کیقباد اول: شاه [، قمری]، که به وسیله ی پسرش مسموم شد و درگذشت، علاءالدین کیقباد دوم: شاه [حدود، که چون خردسال بود، برادرانش با او در سلطنت سهیم شدند، هنگامی که عازم دربار ایلخان مغول بود، در راه کشته شد، علاءالدین کیقباد سوم: شاه [، که سلطنت میان او و عمویش مرتب دست به دست می شد

جملاتی از کلمه کیقباد

خدا دادش این کیقبادی کلاه پیمبر نشاندش بر این تخت و گاه
روز و شب در خدمتش بودند شاد جمله همچون چاکران کیقباد
راست آمد از ملوک باستان خواندن ترا کیقباد بزم گاه افراسیاب رزمگاه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم