کوت

کوت

کوت، به معنای کفل و سرین انسان اشاره دارد. این واژه در معانی مختلفی به کار می‌رود. نخست، به مفهوم کود و همچنین به معنای مجموع یا انباشته اشاره دارد. در زبان هندی، این اصطلاح به قلعه و یا حصار نیز اطلاق می‌شود. از دیگر کاربردهای این واژه می‌توان به سهمی که در سنت به عنوان مبنای تقسیم محصول به شمار می‌رود، اشاره کرد. در اینجا، این واژه به معنای پسر در زبان فارسی مطرح می‌شود. نکته جالب توجه این است که یکی از شخصیت‌های برجسته شاهنامه، فردی به نام کوت است که فرزند هزاره سرداران رومی و از یاران خسرو پرویز، پادشاه ساسانی به شمار می‌رود. این شخصیت در ادبیات ایران، به عنوان نمونه‌ای از وفاداری و شجاعت در داستان‌های حماسی شناخته می‌شود و نقش مهمی در وقایع تاریخی و فرهنگی آن زمان ایفا کرده است.

لغت نامه دهخدا

کوت. ( هندی، اِ ) قلعه. ( تحقیق ماللهند ص 157 ). به زبان هندی قلعه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قلعه. حصار. ( فرهنگ فارسی معین ). دژ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): به جزیره هرمز راه یافته، کوت - که عبارت از قلعه است - ترتیب داده مسکن گرفتند. ( عالم آرای عباسی ص 64 از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتوال شود.
کوت. ( اِ ) یکی از پنج سهمی که بر حسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می رود. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از سهم ها در معامله مالک و زارع. بهر. بهره: سه کوت. پنج کوت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- سه کوت؛ طرز تقسیم محصول که به موجب آن دو سهم به زارع و یک سهم به مالک می رسد یا بالعکس. ( فرهنگ فارسی معین ). با الغاء مالکیتهای عمده و تقسیم زمین های مزروعی اکنون این رسم از میان رفته است.
کوت. ( اِ ) کود که بدان کشت را نیرو دهند. ( ناظم الاطباء ). کود. رشوه. نیرو. بار. انبار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کود شود. || ( ص ) مجموع. انباشته. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کردن شود. || پر، با برآمدگی از لب ظرف. مقابل سیله. فوق پری: یک کاسه کوت برنج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کوت. [ ک َ / کُو ] ( اِ ) کفل و سرین آدمی را گویند. ( برهان ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). گوت. ( برهان ). و رجوع به گوت شود.
کوت. ( موصول + ضمیر + ضمیر ) که + او + ت ضمیر متصل؛ مخفف که او ترا. ( ناظم الاطباء ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان قصبه نصار است که در بخش قصبه معمره شهرستان آبادان واقع است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) دهی از دهستان ده ملای بخش هندیجان است که در شهرستان خرمشهر واقع است و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) کوت الحواشم. دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 500 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
کوت. ( اِخ ) شهری بوده است از آشور به مسافت 15میلی شمال شرقی بابل و در آنجا خشتی از زمان نبوکدنصر باقی است و اسم این شهر بر آن نوشته شده است. ( از قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ عمید

تودۀ چیزی: کوت گندم، کوت سنگ.

فرهنگ فارسی

توده چیزی مثل کوت گندم وکوت سنگ یاچیزدیگر
( اسم ) قلعه حصار: بجزیر. هرمز راه یافته کوت که عبارت از قلعه است ترتیب داده مسکن گرفتند.
مخفف که او ترا

فرهنگ اسم ها

اسم: کوت (پسر) (فارسی)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هزاره سرداران رومی و از یاران خسروپرویز پادشاه ساسانی

دانشنامه عمومی

کوت ( به عربی: الکوت ) شهری در استان واسط کشور عراق است که در سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی، ۴۵۰٬۴۱۳ نفر جمعیت داشته است. اکثر ساکنان آن شیعه هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: کوت هِزارِه) در شاهنامۀ فردوسی، از جنگاوران رومی و پسر هزاره. با لشکریان روم به سرداری نیاطوس به یاری خُسرو پرویز آمد. چون دو لشکر رویارو شدند، کوت از خسرو پرویز خواست که بهرام چوبین را به وی نشان دهد؛ تا با او بجنگد. خسرو، بهرام را به او نشان داد. کوت به کارزار با بهرام درآمد، اما به تیغ او از پای درآمد. در اخبارُالطِوال این داستان با اندکی تفاوت آمده است.

ویکی واژه

قلعه، حصار.
یکی از پنج سهمی که برحسب سنت مبنای تقسیم محصول به شمار می‌رود.
کفل و سرین آدمی.
کود.
مجموع، انباشته.

جملاتی از کلمه کوت

او از سال ۱۳۵۴ با ساخت فیلم‌های کوتاه برای کودکان و نویسندگی و تهیه‌کنندگی در برنامه‌های کودک تلویزیون وارد دنیای هنر شد. او اولین فیلمش به نام نقطه ضعف را در سال ۱۳۶۲ ساخت. آخرین فیلم او رازها بود که در سال ۱۳۸۳ ساخته شد. وی همچنین ۸ قسمت ابتدایی سریال تلویزیونی روز رفتن را کارگردانی کرد که در سال ۱۳۸۵ از تلویزیون پخش شد.
به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت دست از هوا و هوس کوتاه کرده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم