کنگاش

لغت نامه دهخدا

کنگاش. [ک ِ / ک َ ] ( ترکی - مغولی، اِ ) کنگاج است که صلاح و مصلحت و مشورت باشد و به این معنی با سین بی نقطه ( کنگاس ) هم آمده است. ( برهان ). کنگاج. ( از آنندراج ). مشورت و صلاح پرسی و این لفظ ترکی است. ( غیاث ). صلاح و مصلحت و تدبیر و مشورت در کار مهم. از کسی رأی و تدبیرخواستن. ( ناظم الاطباء ). مشورت و در صراح ترجمه شوری. ( از فرهنگ جهانگیری ). کنگاج. کنکاش. کنکاج. کنیکاش. کنیگاش. شور. مشورت. ( فرهنگ فارسی معین ). || خرچنگ را نیز گویند که سرطان باشد. ( برهان ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) شور مشورت.

جمله سازی با کنگاش

💡 وکالت بود «برگماری » ولیک تو کنگاش دان مشورت بیم باک

💡 در آن روز گردان رستم لقب به کنگاش کردن کشادند لب

💡 کاخ شوری و سنا کرد بنا در ایران نام این هر دو گلستان شد و کنگاشستان

💡 در هزار و سیصد و سی و دو زی کنگاشگاه ره گرفتم پیش و جز خضر رهم رهبر نبود