معنی کُند به حالتی اطلاق میشود که در آن حرکت یا انجام کارها به آرامی و با سرعتی کم صورت میگیرد. این صفت میتواند در زمینههای مختلفی از جمله رفتار افراد، فعالیتهای روزمره و حتی پدیدههای طبیعی به کار رود. به عنوان مثال، در زندگی روزمره ممکن است شخصی در انجام کارهای خود به شکل کند عمل کند، به گونهای که سرعت عمل او کمتر از حد معمول باشد. این حالت میتواند ناشی از عوامل مختلفی از جمله خستگی، عدم تمرکز یا حتی تفکر عمیق درباره موضوعاتی خاص باشد. در طبیعت نیز، کُند بودن میتواند به معنای حرکت آهسته جانداران یا فرآیندهای طبیعی باشد، مانند رشد گیاهان یا جریان آرام آب در یک رودخانه. به طور کلی، کُند بودن میتواند به عنوان یک ویژگی مثبت یا منفی در نظر گرفته شود، بسته به زمینهای که در آن به کار میرود. در برخی موارد، حرکت آهسته میتواند به ایجاد دقت و تأمل بیشتر منجر شود، در حالی که در موارد دیگر ممکن است منجر به از دست رفتن فرصتها یا عدم کارایی شود. بنابراین، درک مفهوم کُند و تأثیرات آن در زندگی و محیط اطراف ما اهمیت ویژهای دارد و میتواند به ما کمک کند تا در انتخابهای خود هوشمندانهتر عمل کنیم.
کند
لغت نامه دهخدا
کند. [ ک َ ] ( اِ ) شکر و معرب آن قند است. ( برهان ) ( غیاث ) ( فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. ( جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شربت و نوشابه نیز به همین معنی است... بالجمله قند معرب کند است.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). قند و قنده معرب آن است. ( منتهی الارب ). کنت. قند معرب از ریشه ایرانی «کن » ( کندن ). ( از حاشیه برهان چ معین ) ( از فرهنگ فارسی معین ). قند و شکر. ( ناظم الاطباء ). قند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) کنده و چوب ستبری که بر پای اسیران و مجرمان می بستند.
(کَ ) (اِ. ) جراحت، ریش.
( ~. ) [ معر. ] = کنت: ۱ - (پس. ) محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنة ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. ۲ - (ص مف. ) در ترکیبات به معنی «کنده » آید.
( ~. ) (اِ. ) گریز.
و کوب (کَ دُ ) (اِمص. ) اضطراب، تشویش، آشوب.
فرهنگ فارسی
دهی از دهستان ارادان بخش گرمسار است که در شهرستان دماوند واقع است و۵۷۷ تن سکنه دارد.
فرهنگستان زبان و ادب
جملاتی از کلمه کند
شه نخرد شعر دلکش تو به مویی چونکند از روی لطف شعر من اصغا
ز اقبال سکندر خضر بر دل داغها دارد که آب زندگانی جای چشم تر نمیگیرد
پیش آن چهره نباشد عجب ای شمع اگر کند از صفحه دل مهر تو حک پروانه