کناغ

كناغ یکی از مفاهیم مهم در ادبیات و فرهنگ ایرانی است که به نوعی نماد پیوند میان انسان و طبیعت محسوب می‌شود. این واژه در بسیاری از متون کهن به کار رفته و نشان‌دهنده ارتباط عمیق انسان‌ها با محیط زیست خود است. كناح به معنای گوشه‌ای از زمین یا محلی خاص است که در آن می‌توان به آرامش و تفکر پرداخت. در فرهنگ ایرانی، این مفهوم به ویژه در شعر و ادبیات مورد توجه قرار گرفته و شاعران و نویسندگان به زیبایی آن را توصیف کرده‌اند. اهمیت كناغ در زندگی روزمره نیز قابل توجه است، زیرا انسان‌ها به دنبال فضایی آرام و دلنشین برای استراحت و تفکر هستند. این مفهوم نشان‌دهنده نیاز درونی بشر به سکوت و خلوت است که نه تنها برای آرامش روحی، بلکه برای ایجاد خلاقیت و نوآوری نیز ضروری است. در نهایت، می‌توان گفت كه كناغ به عنوان یک نماد فرهنگی، جایگاه ویژه‌ای در دل ایرانیان دارد و نمایانگر زیبایی‌های زندگی و ارتباطات انسانی است.

لغت نامه دهخدا

کناغ. [ ک َ ] ( اِ ) کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. ( برهان ). کرم ابریشم. ( رشیدی ). کرم پیله. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( الفاظ الادویه ). پیله. نوغان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
کناغ چند ضعیفی به خون دل بتند
به جمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.ظهیر فاریابی ( از فرهنگ جهانگیری ).گرنه بهر خزانه تو بود
نتند رشته از لعاب کناغ.مجد همگر ( از فرهنگ رشیدی ). || تار ریسمان و تار ابریشم و تار عنکبوت. ( برهان ). تار ابریشم. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( اوبهی ) ( الفاظ الادویه ). تاری که از آن بیرم یا دیبا بافند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 234 ):
ز سیمین فغی من چو زرین کناغ
ز تابان مهی من چو سوزان چراغ.منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ).ز هول تاختن و کینه آختنش مرا
همی گداخته همچون کناغ و تاخته تن.کسایی.دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد وزریر. عنصری.چو رامین را بدید از گوشه بام
به راه افتاد با موبد بناکام
میانی چون کناغ پرنیانی
برو بسته کمربند کیانی.( ویس و رامین ).گلش گشته گل سرو زرین کناغ
چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ.اسدی ( گرشاسب نامه ص 127 ).از مهر او کناغ فرازنده چون چنار
وز کین او چنار گدازنده چون کناغ.قطران.ای بیماری سرو ترا کرده کناغ
پس چنگ اجل نهاده بر جان تو داغ.سنایی.زآن گشاده ست مهره پشتش
که عصبهاش سست شد چو کناغ.؟ ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به معنی طرف و جانب وکنار هم به نظر آمده است. ( برهان ). به معنی کنار و جانب نیز آمده... لیکن ظاهراً بدین معنی به فتح کاف آید چه مرادف کنار است. ( فرهنگ رشیدی ). طرف و کنار وجانب و کناره و حاشیه. ( ناظم الاطباء ). رشیدی گفته به معنی کنار و جانب است و استشهاد به این بیت اسدی کرده است... همانا سهو فرموده اسدی چنین فرموده... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ):
میان آبگیری به پهنای باغ
شناور شده باغ از هر کناغ.اسدی ( از فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) ۱ - کرم ابریشم. ۲ - تار عنکبوت. ۳ - کنار، پهلو.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کرمی که بر ابریشم تند کرم پیله: گرنه بهر خزان. تو بود نتند رشته از لعاب کناغ. ( مجذ همگر ) ۲ - تار ( ریسمان ابریشم دیبا و غیره ): ز سیمین فغی من چو زرین کناغ ز تابان مهی من چو سوزان چراغ. ۳ - عنکبوت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم