کرمی

لغت نامه دهخدا

کرمی. [ ک ُ ما ] ( ع اِمص ) ارجمندی. اکرام. ( ناظم الاطباء ). کرامة. ( از اقرب الموارد ). یقال: افعل کذا و کرمی لک؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کرمی. [ ک َ ما ] ( اِخ ) دهی است به تکریت. ( منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

ارجمندی. اکرام

جمله سازی با کرمی

💡 به گزارش روزآنلاین نوشته فرشته قاضی، منصوره کرمی گفته دولت ایران به او گفته‌است که همسرش از دانشمندان هسته‌ای بوده‌است و یکسری مسائل سری بوده.

💡 ما بنده ایم و سید ما نعمت الله است نزد خدا و خلق از آن رو مکرمیم

💡 هرگز نبود و نیز نباشد که باشدم از منعمی درآمد و از مکرمی منال

💡 گر وصل تو جویم بگدایی مکنم عیب درویشم و در ملک تو صاحب کرمی نیست

💡 نیی چون اردشیر بابکان‌کز طالع‌کرمی گریزاند دو نوبت هفتواد از ملک‌کرمانش