یعنی بیا از آینه خاطرم ببر با دست لطف، گرد و غباری مکدری
گه دست بر رخش کش وگه سرفکن به پای آخر چرا ز بخت پریشان مکدری
داند کمال شعر کجا هر مکدری شعر صفی است آیت صفوت شعارها
طاوس باغ قدسی و چون من مشوشی شهباز راغ خلدی و چون من مکدری
آئینه ایم و زنگ تعلق گرفته ایم ساقی شراب صاف بده گر مکدریم