کدری

لغت نامه دهخدا

کدری. [ ک ُ ] ( ع اِ ) ابر تنک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کَدَرة شود. || نوعی از سنگخوار تیره رنگ پشت ابلق زردگلو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگ خوار. ( ناظم الاطباء ). سنگخواره. قسمی از قطا و آن مرغی است. ( مهذب الاسماء ):
در دامن کوه کبک شبگیران
در رفت به هم به رقص با کدری.منوچهری.و رجوع به سنگخواره شود.

فرهنگ معین

(کُ دَ ) (اِ. ) نوعی پارچة نخی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی پارچ. نخی.
ابر تنک یا نوعی از سنگخوار تیره رنگ پشت ابلق زرد گلو

فرهنگستان زبان و ادب

{opacity} [فیزیک- اپتیک] توانایی جسم یا ماده در جلوگیری از عبور تابش که به صورت نسبت شار تابش فرودی به شار گذرنده از آن نشان داده می شود

ویکی واژه

نوعی پارچة نخی.

جمله سازی با کدری

یعنی بیا از آینه خاطرم ببر با دست لطف، گرد و غباری مکدری
گه دست بر رخش کش وگه سرفکن به پای آخر چرا ز بخت پریشان مکدری
داند کمال شعر کجا هر مکدری شعر صفی است آیت صفوت شعار‌ها
طاوس باغ قدسی و چون من مشوشی شهباز راغ خلدی و چون من مکدری
آئینه ایم و زنگ تعلق گرفته ایم ساقی شراب صاف بده گر مکدریم