کارند

لغت نامه دهخدا

کارند. [ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان واقع در 23هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان و 12هزارگزی خاور شوسه سلطان آباد. کوهستانی و گرمسیر است، دارای 80 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آن قالی بافی و جاجیم بافی و پارچه بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان بهمئی گرمسیر شهرستان بهبهان

جمله سازی با کارند

در جریان جنجال مدرک تحصیلی علی کردان، امجد از او حمایت و از استیضاح‌کنندگان به شدت انتقاد کرد و گفت «آن‌ها به جهت ریختن آبروی مؤمن گناهکارند».
چرخ تعریف تو میکرد، قضا گفت کدام آنکه دارنده ملک است و نکارنده گاه
طلبکارند او را جمله اینجا بماند جملگی سرگشته اینجا
آنکسان را که تو بینی بسه وردار لباس جامه شان بنده و خود خواجه خدمتکارند
افسانه ایست صورت مردان خام را کارند بادپای تکاور بزیر زین