چشم پوشی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جمله سازی با چشم پوشی
کلبهٔ ما ساز و برگ چشم پوشیدن نداشت بوریا خواباند پهلوییکه مژگانکرد طرح
چو شمع ای سیدا از هستی خود چشم پوشیدم به یک مژگان زدن بر هم زدم هنگامه خود را
چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم
تو شمع محفلی تاکی نخواهی چشم پوشیدن برای خواب نازت هرکه هست افسانهای دارد
لب بست و چشم پوشید پیشت رفیق و جان داد در آرزوی حرفی، در حسرت نگاهی
این خیال آباد را نتوان به چشم باز دید چشم پوشیدن زدنیا کار عینک می کند