پکنی

لغت نامه دهخدا

پکنی. [ پ َ ] ( اِ ) نوعی از شراب باشد که بعربی نبید گویند. باده ای که از برنج و ارزن و جو سازند. بمعنی شرابی است که از ارزن سازند زیرا که منسوب است به پکین و پکین و پکن بمعنی ارزن است. حکیم نزاری قهستانی گفته:
مست گشتم ز جرعه پکنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.( ازانجمن آرای ناصری ).|| پنگان و معرب آن فنجان. بمعنی هر کاسه و پیاله عموماً و طاس مس ته سوراخ که به روی آب گذارندبرای تعیین ساعات. و نیز رجوع به بگنی شود.

فرهنگ عمید

= بگنی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- هر کاسه و پیاله ( عموما ). ۲- طاس مس ته سوراخ که بر روی آب گذارند برای تعیین ساعات پنگان فنجان.

جمله سازی با پکنی

متأسفانه عده‌ای به علت کلاهبرداری یا نداشتن آگاهی، مرغابی‌های پکنی سیاه سفید را اردک دورگه می‌نامند که بسیار اشتباه است. ویژگی اصلی دورگه نازا بودن آن و گوشت دادن بالای اوست. ماده‌های دورگه تخم می‌گذارند و نرها جفت‌گیری می‌کنند ولی جوجه‌ای متولد نمی‌شود.
کندی در ۲۵ ژوئیه به جرم ترک صحنه تصادف اقرار کرد و به دو ماه زندان تعلیقی محکوم شد. آن شب او در تلویزیون گفت من این واقعیت را که واقعه را فوراً به پلیس اطلاع ندادن غیرقابل دفاع می‌دانم ولی رانندگی حین مستی و رفتار نامشروع بین خود و کوپکنی را نفی کرد. کندی از رای‌دهندگان ماساچوستی پرسید آیا باید همچنان در منصب خود بماند یا نه و پس از دریافت پیام‌های موافق اعلام کرد همچنان در سنا باقی مانده و سال بعد برای انتخاب مجدد رقابت خواهد کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال فرشتگان فال فرشتگان فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا