پک و پوز

لغت نامه دهخدا

پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب، از اتباع ) پک و پوزه، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس: پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز. || بطور اخص، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز؛ سست و ضعیف در سخن.

فرهنگ معین

(پَ کُ پُ ) (اِمر. ) (عا. ) ۱ - ریخت، شکل، هیأت ظاهری، وجنات (زشت )، بد پک وپوز. ۲ - دهان و اطراف آن.

فرهنگ عمید

۱. = پوز
۲. ریخت و شکل کسی، ظاهر شخص.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ریخت شکل هیات ظاهری و جنات ( زشت ): بد پک و پوز. ۲- دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد. یا بی پک و پوز. سست و ضعیف در سخن.

ویکی واژه

(عا.)
ریخت، شکل، هیأت ظاهری، وجنات (زشت)
، بد پک وپوز.
دهان و اطراف آن.

جمله سازی با پک و پوز

💡 گشت یک ‌مرتبه دلسوز زنش بوسه‌ها زد به پک و پوز زنش

💡 خر خود را لگدی چند زنم بر پک و پوز به خر او چو رسم نازش و تیمار کنم

💡 بهم مالید گردون پک و پوزم برادر جان برادر

💡 عجب‌تر آنکه بدین حال و روز و این پک و پوز به نزد خواجه بد ما همی کنند از بر