نفس بگرفتش عنان که پای دار باره واپس ران بترس از ننگ و عار
لیک عشقم کرده سیر از جان خویش زعفرا دیر است واپس ران ز پیش
یعلم الله کین از آن کردم که گفتم من کیم تا بپیش خویش خوانی یا ز پس رانی مرا
همان شاه تسلیم با لشکری ز پس راند با دیو و جن و پری
دیده دو کوه از پس ران زهره اش نیست جز از زهره کس این زهره اش