پروازی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با پروازی
غبار حسرتم وامانده از دامان پروازی دهد هرکس به بادم میتواند کرد تعمیرم
ز افسون شرر پروازی من ناله درگیرد زبان شمعم و حرف پر پروانه میگویم
محیط از وضع موج آغوش پروازی نمیخواهد من این بیگانگی از آشنای خویش میجویم
به یاد نیستی رفتیم از افسون خود رایی نبود آیینهٔ ما جز غبار شعله پروازی
شد زخط سبز، لعل یار صاحب دستگاه بال پروازی مگر از اوج، شهپر وا کند
نیست در بند جهان مرغ سبک پروازی کز قفس تا سر دیوار رساند خود را
ای هوس چونگل فریب عشرت از رنگم مده خون پروازیست در بال قفس فرسای من