پارنج

لغت نامه دهخدا

پارنج. [ رَ ] ( اِ مرکب ) زری باشد که به شاعران و مطربان و امثال ایشان دهند تا در جشن و میزبانی حاضر شوند و زری را نیز گویند که به اجرت قاصدان دهند. ( برهان ). پایمزد. حق القدم:
مغنّی را که پارنجی بدادی
بهر دستان کم از گنجی ندادی.نظامی.

فرهنگ معین

(رَ ) (اِمر. ) پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.

فرهنگ عمید

۱. = حق القدم: لاجرم عاقبت به پارنجش / هم سلامت دهند و هم گنجش (نظامی۴: ۵۷۵ ).
۲. پولی که به مطرب و نوازنده بدهند تا در جشن یا مجلس عروسی حاضر شود.

فرهنگ فارسی

پایمزد، مزدقدم رنجه کردن، حق القدم
( اسم ) زری که بشاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند پولی که با جرت قاصدان دهند پایمزد حق القدم.
زری باشد که بشاعران و مطربان و امثال اینها دهند تا در جشن میزبانی حاضر شوند و زری را نیز گویند که باجرت قاصدان دهند

ویکی واژه

پای مزد، حق القدم، زری که به شاعران و مطربان دهند تا در جشن و مهمانی حاضر شوند.

جمله سازی با پارنج

من از بهر پارنج پوران جوان یکی گنج بنهاده ام زیر آن
مغنی را که پارنجی ندادی به هر دستان کم از گنجی ندادی
از آسمان نپذیرد سلاح دار درت درست مغربی خور به رسم پارنجی
شیر در بیشه به دندان برکند ناخن ز دست تا به پارنج سگان کاروانی می‌دهد
به پارنج خویش این گرانمایه گنج ستان آنکه بردی فراوان ز رنج
هدیه پارنج طبیبان به میانجی بنهید خواب بیمار پرستان به سهر باز دهید