وضع

این واژه در زبان فارسی به چند معنا و مفهوم مختلف به کار می‌رود:

به معنای حالت یا شرایط: در این معنا، وضع به شرایط یا حالتی که یک چیز یا فرد در آن قرار دارد اشاره دارد. این مفهوم می‌تواند به ما کمک کند تا درک بهتری از محیط و تأثیرات آن بر رفتار و عملکرد افراد یا اشیاء داشته باشیم. به‌عنوان مثال، موقعیت اجتماعی یک فرد می‌تواند بر فرصت‌های شغلی و روابط او تأثیر بگذارد.

به معنای قرار دادن یا گذاشتن: در این معنا، وضع به عمل قرار دادن چیزی در مکانی خاص اشاره دارد. این عمل می‌تواند شامل قرار دادن اشیاء در مکان‌های معین برای اهداف خاص باشد، مانند سازماندهی فضا یا آماده‌سازی برای استفاده.

در اصطلاحات علمی یا اجتماعی: در برخی از زمینه‌ها، مانند جامعه‌شناسی یا روانشناسی، وضع ممکن است به شرایط اجتماعی یا روانی فرد اشاره کند. به‌عنوان مثال، فردی که در یک محیط حمایتی و با دسترسی به منابع آموزشی قرار دارد، ممکن است از نظر روانی و اجتماعی در وضع بهتری نسبت به فردی باشد که با مشکلات اقتصادی و اجتماعی مواجه است.

لغت نامه دهخدا

وضع. [ وَ ] ( ع مص ) موضع [ م َ ض ِ / م َ ض َ ].موضوع. بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). نهادن چیزی رابر جای. ( منتهی الارب ). بار نهادن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلاف رفع. ( اقرب الموارد ).
- وضع حمل؛ نهادن بار. زادن.
- وضع ید؛ خوردن: وضع یده فی الطعام؛ اکله. ( اقرب الموارد ).
|| اثبات کردن. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن؛ تقنین کردن.
|| از مرتبه کسی را فرودافکندن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرودافکندن از درجه، و افکندن چیزی را. ( اقرب الموارد ).
- وضع کردن؛ افکندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).
- وضع کردن؛ موضوع کردن. منها کردن. کم کردن.
|| سبک سر و تیزرو گردیدن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ودیعت نهادن نزد کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نهادن زن معجر را از سر. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بچه آوردن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در آخر طُهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آبستن شدن زن در آخر طهرش. ( از اقرب الموارد ). || تیز رفتن ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || زیان زده گردیدن در تجارت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیان کردن در تجارت. سود نبردن. ( اقرب الموارد ). || گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردیدن. || گیاه شور خوردن وملازم آن بودن. || خوار ساختن نفس خود را. || گردن زدن. || ساقط و محو کردن جنایت کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ناکس و دون رتبه گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ترک کردن و واگذاردن. || دروغ بستن و افترا کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || تألیف کردن. تصنیف کردن. || اقامه کردن و به پا داشتن. ( اقرب الموارد ): وضع عصاه؛ ای اقام. || مقاتله کردن و جنگیدن و پیکار کردن. و این دو معنی به کنایه است. ( اقرب الموارد ). || کف و بازداشتن: وضع یده عن فلان؛ کف عنه. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) حال. حالت. سان. || روش. طرز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج، اوضاع. ( آنندراج ):
وضع تسلیم از مزاج شعله خویان برده اند
با شرر مشکل که گرددآشنا افتادگی.بیدل ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع. ] (مص م. ) ۱ - (مص م. ) نهادن، گذاردن. ۲ - ایجاد کردن. ۳ - (اِ. ) هیئت، شکل، نهاد. ۴ - روش.

فرهنگ عمید

۱. کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هرچیز.
۲. [عامیانه، مجاز] وضعیت مالی، توان مالی: فعلاً وضعمان خوب نیست.
۳. [عامیانه، مجاز] حالت بدن: وضع مزاجی.
۴. ایجاد کردن، پدید آوردن: وضع قوانین جدید.

فرهنگ فارسی

گذاردن، نهادن، خوارکردن، هیئت وشکل وطرز، نهاد
۱ - (مصدر ) نهادن چیزی را در جایی قرار دادن. ۲- ایجاد کردن. ۳- کم کردن کاستن. ۴- خوار کردن ذلیل کردن. ۵- (اسم ) قرار دهندگی. ۶- کاست کاهش. ۷- ایجاد: (( اما وضع این فن خود نه از بهار آنست تا کسی شعر گوید... ) ) ۸ - خواری ذلت. ۹ - فروتنی. یا وضع جناح. فروتنی. ۱٠- گستردگی: وضع بساط. ۱۱- (اسم ) طرز شیوه وضع پسندیده. ۱۲- ترتیب نهاد: ای همه وضع زمان را ز تو قانون و نسق وی همه کار جهان را ز تو ترغیب و نظام. ( وحشی ) جمع: اوضاع. یا سرو وضع. سرو شکل هیئت ظاهری. یا به سرو وضع خود رسیدن. سروشکل وهیئت ظاهری خودرادرست کردن. یا سرو وضع خود را درست کردن. هیئت ظاهری خود را درست کردن. ۱۳- موقع موقعیت وضع اجتماعی وضع سیاسی. ۱۴ - (اسم ) وضع در اصلاح فقه واصول بدو معنی بکار میرود یک معنی مصدری یعنی قرار دادن لفظ درازائ معنای بخصوص که آنرا اصطلاحا نوعی تعهد یا قراردادمی شمارند. دوم خصوص معنایی که در نظر گرفته میشود تا لفظی بازائ آن قرار دهند پیش از آنکه عمل وضع انجام گیرد.یا وضع حمل. زایمان. یا وضع حمل کردن. زاییدن.
وضع بچه آوردن زن در آخر طهر و ابتدای حیض آبستن گردیدن زن

جملاتی از کلمه وضع

چه بد چگونه شد آخر چه وضع پیش آمد که پستتر از همه امروز ملک و ملت ماست
ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع بر دوش فرصتت سر و پا در رکاب شمع
رنگ‌گرداندن غبار دست بر هم سوده بود بیخودی آگاهم از وضع پریشان‌کرد و رفت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم