ورزم

لغت نامه دهخدا

ورزم. [ وَ رَ ] ( اِ ) آتش باشد که به زبان عربی نار گویند. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج ):
تیر پرتاب تو در دیده بدخواه تو باد
تا بود راستی تیر کج از تاب ورزم.سوزنی ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(وَ رَ ) (اِ. ) آتش، نار.

فرهنگ عمید

آتش، شعلۀ آتش، گرمی آتش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آش نار: تیر پرتاب تو در دید. بد خواه توباد تا بود راستی تیر کج ازتاب ورزم. ( سوزنی )

ویکی واژه

آتش، نار.

جمله سازی با ورزم

بدنیا تا زیم عشق جمال تو بجان ورزم کنم چون روی در جنت بود آنجا مقامی لک
ارسلان فلاح صفائی پورزمانی نماینده از حوزه کرمانشاه استان کرمانشاه در مجالس اول و دوم و سوم شورای اسلامی بود.
من و تخیل حسنت، چه یار بهتر ازین؟ بغیر عشق چه ورزم؟ چه کار بهتر ازین؟
من مهر تو ورزم تو خوری خون دل من زنهار که این خوی بد از دست رها کن
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟ که پاسبانی وقت است طاعتی که مراست
کسی کو جان من باشد چه با او دوستی ورزم؟ نباشد دوستی با او که خود را دوست می‌دارم