وبال

وبال در زبان فارسی به معنای بار یا وزنی است که بر دوش فرد یا جامعه قرار دارد و به‌طور خاص به عواقب و پیامدهای منفی یک عمل یا رفتار اشاره می‌کند. این مفهوم به‌ویژه در زمینه‌های اخلاقی و اجتماعی اهمیت دارد، زیرا نشان‌دهنده تأثیرات منفی تصمیمات فردی و جمعی بر روی زندگی انسان‌ها و جامعه است. زمانی که فردی اقدام به عملی می‌کند، ممکن است در کوتاه‌مدت از آن بهره‌برداری کند، اما در بلندمدت ممکن است با عواقب ناخواسته‌ای مواجه شود که به شدت بر روح و روان او تأثیر می‌گذارد. به عبارت دیگر، وبال می‌تواند به عنوان یک زنگ خطر عمل کند و هشدار دهد که هر انتخابی ممکن است با خود بارهایی به همراه داشته باشد که به‌راحتی قابل مشاهده نیستند. در واقع، این بارها ممکن است شامل احساسات منفی، عذاب وجدان، یا آسیب به روابط اجتماعی و خانوادگی باشند. بنابراین، آگاهی از وبال اعمال خود، به ما کمک می‌کند تا با دقت بیشتری تصمیم‌گیری کنیم و از پیامدهای منفی احتمالی جلوگیری کنیم. بدین ترتیب، مفهوم وبال نه‌تنها به عنوان یک بار فردی، بلکه به عنوان مسئولیت اجتماعی نیز مطرح می‌شود و یادآور این نکته است که هر یک از ما در قبال انتخاب‌هایمان پاسخگو هستیم و باید با دقت و تفکر، اقداماتی را که انجام می‌دهیم، بررسی کنیم.

لغت نامه دهخدا

وبال. [ وَ ] ( ع اِمص، اِ ) دشواری. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ). || گرانی. ( از آنندراج ). سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ثقل. || عذاب. ( از آنندراج ). || گناه. تقصیر. عیب و خطا. ذلت. جرم. || عقوبت. || مرارت و سختی و تصدیع. ( ناظم الاطباء ). || ناگوار. ( آنندراج ). || سرانجام بد. ( از مهذب الاسماء )( از ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و با لفظ آوردن و بودن و داشتن مستعمل است. ( آنندراج ). ناگواردی چراگاه و گرانی و هرگاه عاقبت چراگاه منجر به شر و بدی گردد گویند: فی سوءالعاقبة وبال و نیز در هر عمل بدی میگویند وبال علی صاحبه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع. ] (اِ. )۱ - سختی، عذاب. ۲ - بَدی سرانجام.

فرهنگ عمید

۱. سختی، عذاب.
۲. (اسم ) [قدیمی] سوء عاقبت، وخامت امر.
۳. [مقابلِ خانه] نتیجۀ نحس آمیز وقوع ستاره در برجی.

فرهنگ فارسی

سختی، عذاب، سوئ عاقبت، وخامت امر
(اسم )۱ - سختی شدت عذاب: (( وارث او را بود آن زرحلال او بماند در غم و زور و بال. ) ) ( منطق الطیر ) ۲ - بدی عاقبت سوئ عاقبت. ۳ - گناه تقصیر: (( وبالی بیای خویش بدست آورده. ) ) ۴ - مقابل شرف. یا نقط. وبال. نقط. معینی از مسیر کوکب را نقط. شرف آن کوکب نامند زیرادال بر شرافت است (مثلا هفدهم درج. حمل نقط. شرف آفتاب است ) ونقط. وبال درست نقط. مقابل آنست (یعنی مثلا هفدهم میزان برای آفتاب ): (( و ماه سلطنت چون باوج رفعت رسیده بود روی بحضیض وبال نهاد. ) )
دشواری یا گرانی

جملاتی از کلمه وبال

ننگرستم در آن وبال و شرف از مروت در این جهان حقیر
هیچ کس را نشدم نیز وبال که خوداینست نسب و این شرفم
ای سعد فلک را ز رخ خوب تو فال وی مرغ کرم را ز سخایت پروبال