وگر غولان اندیشه همه یک گوشه رفتندی بیابانهای بیمایه پر از نوش و نوایستی
شیخ گفت: روزی مریدی را کی بمُراد مرساد کی هرکه مراد در کنار نهادند بدرش بیرون کردند و هرک در وایست و ناوایست خود ماند دست از وی بشوی که بلای خود و خلق گشت. پس گفت هر کسی را وایستی است و وایست ما آنست که مارا وایستی نبود،.
سوختی از آتش کین خانهٔ آل علی را وایستادی بر سر آن آتش و نظاره کردی
وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی (۳) و هیچ سخن نگوید بوایست تن خویش.
هر آن طالب که طالب رهبرش شد یقین می دان که دردش را دوایست