واسطه یا رابط محل اتصال و تعامل بین دو جزء مختلف در سیستمهای رایانهای است. این اجزا میتوانند شامل قطعات سختافزاری، نرمافزارها، سیستمعامل و یا کاربر باشند. به عنوان مثال، کارتهای واسط، پورتها و درگاههای ارتباطی که وظیفه برقراری ارتباط و انتقال داده بین رایانه و تجهیزات جانبی را بر عهده دارند، نمونههایی از واسطهای فیزیکی هستند. در علم اصول فقه، مبحث واسطه در مواردی مانند استصحاب مطرح میشود. در این موارد، آثار شرعی که بر موضوع مستصحب مترتب میشوند، به دو صورت مستقیم و غیرمستقیم (با واسطه) قابل بررسی هستند. برای مثال، در استصحاب زنده بودن زید، گاه حکم شرعی وجوب نفقه بهطور مستقیم از آن نتیجه میشود. اما در مواردی دیگر، پس از استصحاب زنده بودن زید، ابتدا رسیدن او به سن ۱۸ سالگی در نظر گرفته میشود و سپس حکم وجوب صدقه بر آن بار میشود. واسطهها در این احکام به سه دسته شرعی، عرفی و عقلی تقسیم میشوند که هر کدام میتوانند آشکار یا پنهان باشند. هر یک از این موارد بهطور جداگانه مورد بررسی قرار گرفته است.
واسطه
لغت نامه دهخدا
واسطه. [ س ِ طَ / طِ ] ( از ع، اِ ) واسطة: در میان بونده. ( آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. ( ناظم الاطباء ). وسط. میان: و الا واسطه آن به حیرت کشد. ( کلیله و دمنه ). در واسطه نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ثامن بر افلاک ظاهر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 439 ).قلعه او در واسطه بیشه های به انبوه بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 415 ). چون بواسطه دیار هند رسید لشکر به تخریب دیار... دست برگشاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 292 ). || میانجی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وسیط. ( اقرب الموارد ):
جز ثنای تو نیست واسطه ای
به میان من و میان قلم.مسعودسعد.بی واسطه خیال با دوست
خلوت کنم و دمی سرآرم.خاقانی.مرگ از پی خلاص تو غمخوار و واسطه ست
جان کن نثار واسطه غمگین چه مانده ای.خاقانی.هرچ از تو بما رسد پذیریم
این واسطه از میان بینداز.عطار.من نخواهم فیض حق از واسطه
که هلاک خلق شد این رابطه.مولوی.واسطه حمام باید ز ابتدا
تا ز آتش خوش کنی تو طبع را.مولوی.بی حجابی آب و فرزندان آب
پختگی ز آتش نیابند و خطاب
واسطه دیگی بود یا تابه ای
همچو پا را در روش پاتابه ای.مولوی.پس دل عالم ویست ایرا که تن
میرسد از واسطه این دل بفن.مولوی.آن دعا حق میکند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت ازخداست
واسطه مخلوق نی اندر میان
بیخبر زان لابه کردن جسم و جان.مولوی ( مثنوی ج 3 ص 127 ).- باواسطه؛ مع الواسطه. با میانجی.
- بی واسطه؛ بی میانجی: ایشان را هیچ لقبی ارزانی ندارند و خلعت نفرستند بی واسطه این خاندان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294 ). ناچار وزیری می باید که بیواسطه کار راست نیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 372 ).
پس فقیر آن است کو بیواسطه ست
شعله ها را با وجودش رابطه ست
صاحب آتش بود بی واسطه
در دل آتش رود بی رابطه.مولوی.اندر آتش کی روی بی واسطه
جز سمندر کو رهید از رابطه.
چشم جادوی تو بیواسطه کحل کحیل
طاق ابروی تو بیواسطه وسمه وسیم.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب می کند، شفاعتگر.
۳. دلال.
۴. علت، سبب.
۵. [قدیمی] بزرگ ترین گوهر در وسط گردن بند، واسطة العقد.
۶. [قدیمی] ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد، مرکز.
فرهنگ فارسی
۱ - (اسم ) مونث واسط. ۲ - میانجی: (( مقربان حضرت قدس و ساکنان روض. انس... واسطه اند میان. خالق و خلایق. ) ) ۳ - میانجی برای خواستگار. ۴ - مرکز ناحیه کرسی. ۵ - گوهری درشت که در وسط گردن بند جای گیرد واسطه العقد: (( سلطان سنجر پادشاهی بزرگ بود از واسط. آل سلجوق ممتع بطول عمر... ) ) یا واسط. عقد نجوم. آفتاب. ۶ - علت سبب. توضیح واسطه بودن شیئی و امری برای ثبوت وصفی از اوصاف باین است که آن شئ علت ثبوت آن وصف برای آن امر ذی الواسطه باشد. واسط بر دو قسم است: ۱ - آنکه آن وصف یک عارض است و یک عروض بالذات و بالاعتبار مانند اعراض پدیدار و قائم به ممکنات بواسط. واجب الوجود. ۲ - آنکه واسط. خود هم متصف به آن وصف باشد و بواسط. آن ذی الواسطه هم متصف شود نه آنکه دو اتصاف حقیقی باشد زیرا وصف نتواند بدو موصوف اتصاف بیابد بلکه اتصاف حقیقی آن واسطه است و بالتبع آن ذی الواسطه است. این قسم را واسط. در عروض گویند و بنابراین واسط. در عروض آنست که معروض حقیقی همان واسطه است مانند آهن که واسط. عروض حرارت بر آنست که بلا واسطه معروض آهن است و مع الواسطه آب است و قسم اول را واسطه در ثبوت گویند که واسطه در حقیقت علت عروض و لحوق صفت است به ذی الواسطه مانند تعجب که علت لحوق و عروض ضحک است بر انسان. مانند (( لانه متغیز ) ) که در مقام اثبات حدوث عالم گفته میشود مانند (( جهان حادث است. ) ) که در حکم این است که گفته شود (( جهان حادث است زیرا متغیر است. ) ) واسط. در تصدیق را واسطه در اثبات هم گویند. یا بواسطه. یا بواسط.. یا بدین واسطه. بدین علت بدین سبب: (( خود را ببندگی بایشان فروختم... و بدین واسطه به ذل بندگی گرفتار شدم. ) ) یا واسط. هندسی. اگر مجذور عددی برابر با حاصل ضرب دو عدد دیگر باشد آنرا واسط. هندسی بین دو عدد مزبور گویند.
ده کوچکی است از دهستانهای زرند کرمان که در ۱۵ هزار گزی شمالی شرقی زرند و چهار هزار گزی مغرب راه مالرو زرند به رفسنجان قرار دارد و دارای ۱۷ تن سکنه است.
دانشنامه آزاد فارسی
نقطه ای که در آن اتصالی بین دو عنصر اعم از دو ابزار سخت افزاری، کاربر و یک برنامه یا سیستم عامل و یا دو برنامه کاربردی قرار می گیرد. همچنین به کارت، پریز یا وسایلی از این قبیل اطلاق می شود که قطعات سخت افزاری را به رایانه وصل می کند به طوری که اطلاعات می توانند به کمک آن از جایی به جای دیگر منتقل شوند.
دانشنامه اسلامی
واسطه، یعنی علت ثبوت چیزی برای چیز دیگر.
کاربرد فقهی و اصولی
در اصول، در جاهایی مانند استصحاب از واسطه بحث می شود، مثلاً اثر شرعی ای که بر مستصحب بار می شود گاهی مستقیم و بدون واسطه است و گاهی با واسطه و غیر مستقیم؛ برای نمونه، گاهی استصحاب «حیات زید» شده و سپس اثر شرعی «وجوب نفقه» بر آن به طور مستقیم بار می شود، و گاهی بعد از استصحاب «حیات زید» حکم می شود که او رشد کرده و به سن مثلا «۱۸ سالگی» رسیده است و بعد از آن، اثر شرعی وجوب تصدق بر آن مترتب می گردد.از آن جا که واسطه، گاهی شرعی است، گاهی عرفی و گاهی عقلی، و هر کدام، یا جلی است یا خفی، درباره هر یک جداگانه بحث شده است.
تبیین اصطلاح ها
در اصول، از واسطه در اثبات، واسطه در ثبوت، واسطه در عروض و واسطه در اتصاف به مناسبت هایی از جمله در موضوع علم اصول سخن به میان آمده است؛ از این رو به اختصار به تعریف هر یک پرداخته می شود:
← واسطه در ثبوت
...
جمله سازی با واسطه
سیری از حقست لیک اهل طبع کی رسد بیواسطهٔ نان در شبع
قسمت آموخته در گه رزاق کبیر که کفش واسطهٔ رزق صغار است و کبار
سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق پس تو میان این و آن واسطهٔ مخیری