مخدوم

واژه «مخدوم» در زبان فارسی به معنای کسی است که به او خدمت می‌کنند و خدمت دیگران شامل حال او می‌شود. این واژه ریشه در خدمت و خادمی دارد و نشان‌دهنده جایگاه بالایی است که فرد در روابط اجتماعی یا رسمی دارد. مخدوم کسی است که اطرافیان او را مورد احترام و خدمت قرار می‌دهند و به نوعی سروری یا ریاست او پذیرفته می‌شود.

در فرهنگ ایرانی و ادبیات کلاسیک، «مخدوم» معمولاً به بزرگان، سروران یا کسانی اطلاق می‌شود که دارای جایگاه و منزلت اجتماعی بالایی هستند. این واژه علاوه بر جنبه مادی و خدمت فیزیکی، گاهی بار معنایی معنوی و اخلاقی نیز دارد و نشانگر احترام و تقدیر از فضایل و بزرگواری فرد است.

به طور خلاصه، مخدوم کسی است که نه تنها مورد خدمت دیگران قرار می‌گیرد، بلکه دارای احترام و مقام خاصی در میان مردم است. این واژه مفهومی از جایگاه، شایستگی و سروری را در خود جای داده و بیانگر روابط اجتماعی سنتی است که در آن احترام و خدمت متقابل، ارزش بالایی داشته است.

لغت نامه دهخدا

مخدوم. [ م َ ] ( ع ص ) خدمت کرده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خدمت کرده شده و آغا و صاحب و خداوند. ( ناظم الاطباء ). بزرگ. فرمانروا. سرور. خداوندگار. دارنده خدمتکاران و خادمان:
شاهان و مهتران جهان را به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر او را شد از خدم.فرخی.خدمت او کن و مخدوم شو و شاد بزی
من از اینگونه مگر دیدم سالی پنجاه.فرخی ( دیوان ص 360 ).بونصر مردی بود عاقبت نگر در روزگار سلطان محمود رضی اﷲ عنه بی آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد دل این سلطان مسعود رحمة اﷲ علیه نگاهداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ). نادان تر مردمان آن است که مخدوم را... در کارزار افکند. ( کلیله و دمنه ). هیچ خردمند برای آسایش نفس خود رنج مخدوم اختیار نکند. ( کلیله و دمنه ). هشتاد سال در خدمت علم روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 283 ).
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم چه جای خدم است.خاقانی ( دیوان چ سجادی 820 ).نزد مخدوم فضل تو نقص است
پیش مزکوم مشک تو بعره است.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 833 ).و گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد. ( گلستان ).
بر دیده من برو که مخدومی
پروانه بخون بده که سلطانی.سعدی.بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت.حافظ.- مخدوم پیشه؛ سر. رئیس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
در خدمت تو آمده مخدوم پیشگان
بسته به صدر بار تو چون بندگان کمر.سوزنی ( یادداشت ایضاً ).- مخدوم زاده؛ پور مخدوم و آغا و خداوند، و آغازاده و، صاحب زاده، و کودک محترم.( ناظم الاطباء ).
- مخدوم کُرَّه؛ عبارت از مخدوم زاده از عالم خرکره و شترکره، و این در مقام هجو ملیح بلکه تهوین وتحقیر گویند. ( آنندراج ) ( بهار عجم ). کودک نادان و احمق و این کلمه را بیشتر در تحقیر گویند. ( ناظم الاطباء ):
زدم بر خود زند هر گاه دره
خر تصویر را مخدوم کره.محمدسعیداشرف ( از آنندراج ).قاضی نوراﷲ ششتری در کتاب مجالس المؤمنین در حق مخدوم الملک که از عمده های اکبری بود از روی تعصب مذهب گفته که آن مخدوم کره مروان حمار. ( آنندراج ) ( بهار عجم ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - خدمت کرده شده. ۲ - سرور، آقا، ارباب.

فرهنگ عمید

کسی که به او خدمت می کنند، سَرور، آقا.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آن کس که خادمان دارد خدمت کرده شده سرور: نزد مخدوم فضل تو نقص است پیش مزکوم مشک تو بعره است. ( خاقانی ) جمع: مخدومین.

ویکی واژه

خدمت کرده شده.
سرور، آقا، ارباب.

جمله سازی با مخدوم

گفتا کدام صاحب اعظم مدار ملک دارای دین و دنیی و مخدوم فخر دین
ای دل ز اهل مدرسه بگریز کاین گروه مخدوم بنده اند ولی بی عنایتند
مرض جسم من و چشم نه کاریست بزرگ خیز و از صحت مخدوم جهان مژده بیار
چو سیف دین را خدمت کنی شوی مخدوم جزای خدمت وی جز بدینقدر نبود
جواب داد و بگفتا بعهد این مخدوم ز هی تصور باطل زهی خیال محال