نابسامان

لغت نامه دهخدا

نابسامان. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بی ساز و برگ. ( ناظم الاطباء ). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. ( آنندراج ). مختل. || بی سامان. بی سرانجام. بدون ترتیب و نظم و آراستگی. ( ناظم الاطباء ). آشفته کار. بی هنجار:
ای فلک سخت نابسامانی
کژرو و باژگونه دورانی.مسعودسعد.برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا
خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا.صائب.|| گمراه. بدکار. فاسد. فاسق: ای نابسامان مگر پنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 330 ). || ناشایست. نامناسب. ناهنجار. شنیع. مذموم. ناپسندیده: وضیع و شریف از این کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعبیر و تعنیف دراز کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 168 ). چون مشاهده کردند که افعال خورشاه نابسامان است. ( رشیدی ). و ازافعال ذمیمه و اخلاق نابسامان او همیشه دلتنگ بودی. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ عمید

۱. بی سامان، بی سازوبرگ.
۲. بی نظم وترتیب.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی سامان بی نظم و ترتیب آشفته: ای فلک. سخت نابسامانی کژرو و باژگونه دورانی. ( مسعودسعد ) ۲ - بی ساز و برگ. ۳ - فاسق فاسد:[ ای نابسامان. مگرپنداری که من از تهتک تو در ابواب فسق و فساد و تفریق مال من در وجه مراد و آرزو غافلم.] ۴ - ناشایست ناهنجار:[ وضیع و شریف ازین کار نابسامان و حرکت شنیع زبان تعییر و تعنیف دراز کردند.]

جمله سازی با نابسامان

💡 خود همین عنوان عذر نابسامان منست گر پذیری ورنه امر از تست لطف از کردگار

💡 من ز ساسان اصلم وتو فرع را سامان دهی زیبد از تو نابسامان اهل ساسان داشتن؟

💡 برگ کاهی نیست کشت نابسامان مرا خوشه از اشک پشیمانی است دهقان مرا

💡 زین بخت نابسامان کامی نیافت خسرو برباد آرزو شد سرمایه جوانی

💡 شد پریشانتر ز افسر مغز من، داغی کجاست تا سر این نابسامان را کند گردآوری

💡 من به چشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشک‌بار از دست مشتی نابسامان آمده