مولا

کلمه مولا معانی گوناگونی دارد که هر کدام در زمینه‌های مختلف کاربرد دارد. از جمله این معانی می‌توان به رهبر اشاره کرد که نشان‌دهنده شخصی است که هدایت و رهبری دیگران را بر عهده دارد. همچنین، این واژه می‌تواند به سرپرستی اشاره کند، جایی که فردی مسئولیت و سرپرستی بر دیگران را به عهده می‌گیرد. از سوی دیگر، مولا می‌تواند به پروردگار اشاره کند که به معنای مالک و آقا نیز به کار می‌رود. در برخی موارد، این واژه به کسی اطلاق می‌شود که در موضوعی خاص حق بیشتری دارد و در واقع، نفوذ بیشتری نسبت به دیگران دارد. علاوه بر این، «مولا» می‌تواند به معنای متحد نیز باشد، به این معنا که افراد با هم مرتبط و پیوند خورده‌اند. در کل، این واژه با بار معنایی عمیق خود می‌تواند به روابط انسانی و اجتماعی اشاره کند و مفهوم رهبری و مالکیت را در ابعاد مختلف نشان دهد. هرکدام از این معانی در موقعیت‌های خاص خود اهمیت دارند و می‌توانند به درک بهتری از تعاملات اجتماعی کمک کنند.

لغت نامه دهخدا

مولا. [ م َ ] ( ع ص، اِ ) مولی. سرور. مخدوم. سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. ( از یادداشت مؤلف ). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه: بیعت کردم به سید خود و مولای خود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ).
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.ناصرخسرو.پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.ناصرخسرو.بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.ناصرخسرو.اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می دهم بر چار چیزت.نظامی.چو مولام خوانندو صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر.سعدی ( بوستان ).اجل روی زمین کآسمان به خدمت او
چو بنده است کمربسته پیش مولایی.سعدی.- مولا شدن؛ سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن:
هرکه اوبیدار گردد بنده ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.ناصرخسرو. || توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان:
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.سعدی ( بوستان ). || غلام و برده. ( ناظم الاطباء ). بنده و برده. غلام. عبد ( از اضداد است ). ( از یادداشت مؤلف ):
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر.فرخی.ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا.فرخی.زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت.منوچهری.هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود.منوچهری.زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هرکه مولای کسی باشد مولا نشود.منوچهری.گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.ناصرخسرو.پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.ناصرخسرو.بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.ناصرخسرو.

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع. مولی ] (اِ. ) نک مولی.
(ص فا. ) مولنده، درنگ کننده.
(ص. ) (عا. ) آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده.

فرهنگ عمید

۱. مالک، سَرور، مهتر.
۲. دوست، دوستدار.
۳. بنده.
۴. بندۀ آزاد شده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده.
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگه شهرستان ساری ٠

جمله سازی با مولا

یکی معنی است شیخ این جمله معنی بود مقصود کل دیدار مولا
غرضم از کلیم مولاناست آنکه او بی‌نظیر و بی‌همتاست
باز در غیب دید مولانا که ببغداد یک ولی خدا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد فال کارت فال کارت فال راز فال راز