موثر

موثر به معنای چیزی است که اثر یا نشانه‌ای در چیزی به جای می‌گذارد. این کلمه به عنوان صفت فاعلی از واژه تأثیر به کار می‌رود و به معنای تأثیرگذار و کارگر است. به عبارت دیگر، هر چیزی که بر روی دیگران تأثیر بگذارد و اثر خاصی در آن ایجاد کند، می‌تواند به عنوان مؤثر شناخته شود. این مفهوم در متون ادبی و علمی نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد، به طوری که افرادی که قادر به تأثیرگذاری هستند، به عنوان مؤثرین شناخته می‌شوند. برای مثال، در داستان‌های کهن مانند کلیله و دمنه به تأثیرگذاری افکار و اعمال در زندگی انسان‌ها اشاره شده است. در واقع، تأثیرگذار بودن به معنای توانایی تغییر و شکل‌دهی به اوضاع و احوال است و بیانگر قدرت و نفوذ یک فرد یا عامل در محیط اطرافش می‌باشد.

لغت نامه دهخدا

مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأثیر. گذارنده اثر و نشان. ( از منتهی الارب ). اثر و نشان گذارنده. ( آنندراج ). اثرکننده و در چیزی اثر و نشان گذارنده. هرآنچه تأثیر کند در چیزی و نشان و علامت گذارد در آن. کردگر. ( ناظم الاطباء ). تأثیرکننده. ( غیاث ). اثرکننده. تأثیرکننده. اثر گذارنده. کارگر. کاری. ( یادداشت مؤلف ):... و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. ( کلیله ودمنه ). روزگاری تعلیمش کرد مؤثر نبود. ( گلستان ).
هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.سعدی.- مؤثر آمدن؛ مؤثر شدن. تأثیر کردن. مؤثر واقع شدن. کار کردن: دمنه... دانست که افسون او درگوش شیر مؤثر آمد. ( کلیله و دمنه ).
- مؤثر شدن؛ مؤثر گردیدن. اثر کردن. تأثیر نمودن:
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار.سعدی. || مسبب. علت. مقابل اثر. ( یادداشت مؤلف ):
مقدری است نه چونان که قدرتش دوم است
مؤثری است نه از چیز و نه به دست افزار.ناصرخسرو.مسافران نواحی هفت گردونند
مؤثران مزاج چهار ارکانند.مسعودسعد.- مؤثر تام؛ مراد از مؤثر تام علت تامه است، چنانکه مؤثر ناقص علت ناقصه است. و بالجمله هر امری که در غیر اثر کرده و موجب انفعال متأثر خود شود و یا موجب وجود متأثر خود شود مؤثر تام است. ( فرهنگ علوم عقلی ).
مؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأثیر. اثر کرده شده. قبول اثر و نشان نموده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تأثیر شود.
مؤثر.[ م ُءْ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ایثار. ( از منتهی الارب ). رجوع به ایثار شود. ( از منتهی الارب، ماده اث ر ). برگزیننده. ( ناظم الاطباء ). آن که فایده و سود دیگران را بر سود خود مقدم می دارد. ( ناظم الاطباء ). کرامت کننده. مقدم دارنده غرض دیگران را بر غرض خود. اهل ایثار. ( یادداشت مؤلف ). ایثارکننده. ( غیاث ). || توانگر. دارا. مقابل معسر. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

اثرکننده
( اسم ) اثر کننده نشان گذارنده: خودموثرتر نباشد مه زنان ای بسانان که ببرد عرق جان. ( مثنوی. نیک. ۲۷۶: ۶ ) یا موثر تام. علت تام.
نعت فاعلی از ایثار. برگزیننده.

ویکی واژه

efficace
influente

جمله سازی با موثر

امر و نهی او مدبر در صلاح و در فساد حل و عقد او موثر در شهرو و در سنین
بس بود بهتر موثر دیدن آثار او آب دریا در سبو خود شاهد دریاستی
بی‌ هنر نیست موثر صفت غنج و دلال با هنر جلوه کند غنج و دلال ای دختر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال چوب فال چوب فال انگلیسی فال انگلیسی فال کارت فال کارت