«منجوق» واژهای فارسی و کهن است که در فرهنگها به معنای دانههای کوچک شیشهای یا فلزی آمده است؛ دانههایی ریز و براق که برای تزئین لباس، سرمهدان، کیسهها، یقهها و انواع پارچهها به کار میرفتهاند. این دانهها معمولاً سوراخدارند تا بتوان آنها را با نخ یا رشتههای ظریف به سطح پارچه دوخت. در گذشته، دوخت منجوق در کنار پولکدوزی و ملیلهدوزی بخشی از هنرهای ظریف زنان در شهرهایی مانند اصفهان، کاشان، تبریز و بخارا بود. ظرافت و درخشش این دانهها سبب میشد لباسها جلوهای چشمگیر پیدا کنند، بهویژه در پوشاک مجلسی و لباسهای عروسی. منجوقها در اندازهها، شکلها و رنگهای گوناگون ساخته میشدند و گاهی برای ارزش بیشتر از شیشههای رنگی مرغوب یا فلزات نیمهقیمتی تهیه میگردیدند. امروزه نیز در هنرهای سنتی و صنایع دستی جایگاه خود را حفظ کردهاند و در طرحهای سنتی یا مدرن به کار میروند. این واژ در محاوره معمولاً با «منجوقدوزی» همراه میشود که به معنای هنر دوخت این دانهها روی پارچه است. این دانههای کوچک علاوه بر جنبه تزئینی، گاه در مرمت لباسهای قدیمی یا بازآفرینی لباسهای دورههای تاریخی نیز استفاده میشوند.
منجوق
لغت نامه دهخدا
سر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر منجوق و زرین سپر.اسدی ( گرشاسبنامه چ یغمائی ص 327 ).ای برده علامت به رخ خوب و به قامت
شد ریش تو ماننده منجوق علامت.دهقان علی شطرنجی.از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.خاقانی.گر چتر روزسوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم.خاقانی.ز موج خون که بر می شد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 162 ).چو از رایت شیرپیکر سپهر
برآورد منجوق تابنده مهر.نظامی.در کوکبه طلوع آدم
منجوق لوای عز والاست.عطار ( دیوان چ تقی تفضلی ص 851 ).منجوق عماری رفعتش فرق فرقد و عیوق می شود. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 64 ). || عَلَم را نیز گفته اند. ( فرهنگ رشیدی ) ( برهان ). نوعی عَلَم. ( از دزی ج 2 ص 617 ). رایت. درفش. قسمی علم: خلعتی سخت بزرگ فاخر راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ و منجوق و غلامان و بدره های درم و... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 ).
ز منجوق و از گونه گونه درفش
شد آذین زده روی چرخ بنفش.اسدی.بی اندازه منجوق و زرین درفش
همان چترها زرد و سرخ و بنفش.اسدی.همیدون هزار اسب زرین ستام
صد و شصت منجوق از بهر نام.اسدی.کمترین منجوق بنماید همی در موکبت
آن ظفرها کز درفش کاویان آمد پدید.امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 149 ).طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] ماهچۀ عَلَم، آنچه بر سر علم نصب کنند.
۳. [قدیمی] چتر.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گوی و قبه ای که بر سر رایت ( درفش ) نصب میکردند ماهچه علم. ۲ - علم رایت درفش: [ چو زلف بتان جعد منجوق باد گهی بر نوشت و گهی بر گشاد. ] ( اسدی. رشیدی ) ۳ - رایتی که بر کنگره های برج جهت اعلام نماز جماعت می افراشتند. ۴ - چتر. سایبان ۵ - تاج. ۶ - گوی و زینتهای دیگر که بر بالای منار و برج بعنوان آیین بندی نصب کنند. ۷ - دانه های ریز از جنس شیشه و بلور که زیور جامه سازند.
فرهنگ اسم ها
معنی: نوعی زینت به شکل گوی کوچک که برای تزیین ر روی لباس، گل سر، و مانند آنها دوخته یا چسبانده می شود
ویکی واژه
ماهچه عَلَم، آنچه که بر سر علم و رایت نصب کنند.
چتر، سایبان.
جمله سازی با منجوق
عزّجلال وصلش جبریل درنیابد منجوق کبریایش در لامکان نگنجد
رخ سپهر کبود و قد هلالش خم زرشک شقه ی منجوق و حقه ی در شد
بی اندازه منجوق و زرین درفش همان چترها زرد و سرخ و بنفش
ز موج خون که بر میشد به عیوق پر از خون گشته طاسکهای منجوق
گر تو با واقع مطابق ساختی فهم خود منجوق علم افراختی