معلقه

لغت نامه دهخدا

( معلقة ) معلقة. [ م ُ ع َل ْ ل َ ق َ ] ( ع ص ) تأنیث معلق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به معلق و معلقه شود. || زن شوی گم شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زنی که نه دارای شوهر باشد و نه طلاق داده باشد یعنی شوی وی گم شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). زن که شوی او غایب است و جای او ندانند و از مرگ و زندگی او آگاهی نیست. ج، معلقات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِخ ) واحدمعلقات. ( از اقرب الموارد ). هریکی از معلقات و آن هفت قصیده بود که در ایام جاهلی بنظم درآمده و در کعبه آویخته شده بود و بهمین علت آنها را معلقة می گفتند. ( از محیط المحیط ). هریک از معلقات سبعة که به خانه کعبه آویخته بودند. و رجوع به سبعه معلقات شود.
معلقة. [ م َ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) رجل ذومعلقة؛ مرد درآویزنده در هرچه که پیش آید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
معلقة. [ م َ ل ُ ق َ ] ( ع اِ ) تاوان و دیت آدم کشی. ( ناظم الاطباء ).
معلقه. [ م ُ ع َل ْ ل َ ق َ ] ( ع ص ) مأخوذ از تازی، آویخته و آویزان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معلق و معلقة شود.

فرهنگ معین

(مُ عَ لَّ ق ) [ ع. معلقة ] (اِمف. ) ۱ - آویخته. ۲ - مربوط. ۳ - هر یک از هفت قصیدة مهمی که در عهد جاهلیت به خانة کعبه آویخته بودند. ۴ - زنی که شوهرش گم شده. ج. معلقات.

فرهنگ عمید

۱. بلاتکلیف
۲. (اسم ) (ادبی ) هر یک از هفت قصیده ای که در زمان جاهلیت از دیوار کعبه آویخته بودند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث معلق: ۱ - آویخته. ۲- مربوط. ۳ - هر یک از هفت قصید. مهمی که در عهد جاهلیت بخان. کعبه آویخته بودند. ۴ - زنی که شوهرش گم شده زنی که نه شوهر حاضر دارد و نه میتواند شوهر دیگر اختیار کند جمع: معلقات. معلل. ( اسم ) ۱ - آنچه که علت و دلیلی دارد. ۲ - تعلیل شده.
ماخوذ از تازی آویخته و آویزان

ویکی واژه

آویخته.
مربوط.
هر یک از هفت قصیدة مهمی که در عهد جاهلیت به خانة کعبه آویخته بودند.
زنی که شوهرش گم شده.
معلقات.

جمله سازی با معلقه

💡 معلقها زند از شادی آن صید که آویزی پس از بسمل به فتراک

💡 «انما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید»، «یعنی علم، نوری است که حق تعالی می افکند آن را در هر دلی که می خواهد» و حضرت امیر مومنان علیه السلام در کلمات بسیار، اشاره به این علم فرموده اند، و آن جمله در وصف راستین از علما می فرمایند: «هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون، و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان أرواحها معلقه بالمحل الاعلی»، یعنی «علم به ایشان هجوم آورده است، ایشان به بصیرت و بینائی و به حقیقت روح و یقین رسیده اند، و نرم و آسان شده است از برای ایشان، آنچه سخت و مشکل است بر دیگران از اهل عیش و تنعم در دنیا، و یار و انیس شده اند، آنچه وحشت می کنند از آن جاهلان، و زندگانی می نمایند در دنیا به بدنهایی که روح آنها تعلق به عالم اعلی دارد».