معقرب

لغت نامه دهخدا

معقرب. [ م ُ ع َ رَ ] ( ع ص ) کج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خمیده و منه صدغ معقرب، یعنی موی پیچه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برگشته. ( از اقرب الموارد ):
زخم عقرب نیستی بر جان من
گر ورا زلف معقرب نیستی.دقیقی.دل در آن زلف معنبرچه نکوست
مرغ در دام معقرب چه خوش است.خاقانی.|| انه لمعقرب الخلق؛ یعنی او درشت و گرداندام و تواناست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درشت و فراهم آمده اندام. ( از اقرب الموارد ). || مددکار قوی. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معقرب. [ م ُ ع َ رِ ] ( ع ص ) مکان معقرب؛ جای کژدم ناک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(مُ عَ رَ ) [ ع. ] (ص. ) خمیده، کج.

فرهنگ عمید

۱. کج، خمیده.
۲. مددکار قوی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جایی که عقرب بسیار داشته باشد کژدم ناک.

جمله سازی با معقرب

💡 گرد نوشین لبش ار خط معقرب بدمید کی شگفت آرم جراره نتیجه شکر است

💡 از هر می لعل گوهر آن لب خوشتر و آن لعل به آن خط معقرب خوشتر

💡 تا شد آن زلف معقرب زکفم نیش زند بر تنم هر سر مو چون دم عقرب سر مار

💡 چو آورد ببر لب، کمند زلف معقرب فسون گری است تو گوئی گرفته مار سیاهی

💡 معقرب دو زلفت به گرد گل و مه ره دیده بربسته اند از جوانب

💡 گفتم آن روز که آن زلف معقرب دیدم آنقدر خون خورد این مارکه ضحاک آید