مرسوم به معنای چیزی است که به شکل عادت یا سنت در آمده باشد. این واژه از مصدر رَسم به دست آمده و به نوعی حالتی را توصیف میکند که به طور مداوم تکرار میشود. همچنین، مرسوم میتواند به معنای منقوش یا مرتسم نیز باشد، به این معنا که چیزی به طور خاص علامتگذاری یا مشخص شده است. در واقع، این اصطلاح به نوعی نشاندهنده ویژگیهایی است که به صورت عمومی پذیرفته شدهاند و به فرهنگ یا رفتارهای اجتماعی تعلق دارند. به همین دلیل، مرسوم بودن یک مفهوم مهم در شناخت و تحلیل رفتارهای انسانی و فرهنگی به شمار میآید.
مرسوم
لغت نامه دهخدا
- مرسوم بودن؛ باب بودن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). معمول و متداول بودن. عادت بودن. معتاد بودن. رواج عام داشتن.
- مرسوم کردن؛ باب کردن. معمول کردن. متداول کردن. عادت دادن.
|| رسم. آئین. عادت. || نوشته شده و مرقوم.( ناظم الاطباء ). || مکتوب و نامه، و عامه مردم آن را بخصوص در مورد نامه های والیان و حاکمان به کار برند. ج، مراسم و مراسیم. ( از اقرب الموارد ). || آنچه رئیس مملکت در مورد امری صادر می کند، و آن را اعتبار قانونی است. فرمان. حکم. ( ناظم الاطباء ): و ذلک أنه برزالمرسوم الشریف لموالینا قضاةالقضاة أعزاﷲ بهم الدین أن یلزموا شهود الحوانیت. ( النقودالعربیة ص 65 ).
- مرسوم امان؛ فرمان امان و منشور امان. ( ناظم الاطباء ).
|| رسوم و حق مأمور. ( ناظم الاطباء ). || ماهه و روزینه، چرا که هر چه امرا و سلاطین برای کسی معین کنند آن را در دفتر خود نشان می کنند، ای می نویسند. ( غیاث ) ( آنندراج ). راتبه. مقرری. مواجب.ماهانه. سالیانه. وظیفه. ( ناظم الاطباء ). اجرا. جامگی. ادرار. رسوم. راتب: و طبیبان باشند که از وقف مرسوم ستانند. ( سفرنامه ناصرخسرو چ 3 ص 37 ). هر یک را به قدر مرتبه، مرسوم و مشاهره معین بود. ( سفرنامه ناصرخسرو ص 84 ).
هر سال بالای چرخ مرسومم
هر روز عنای دهر ادرارم.مسعودسعد.گفتی این مرسوم هر سالست اینک سال شد
ظن مبر کز دادن مرسوم اندرعصمتی.سوزنی.بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
به دست برّ تو باشد مبرتی مرسوم.سوزنی.از لبت هر سال ما را شکّری مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد.خاقانی.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم ) [قدیمی] چیزی که از طرف والی یا حاکم به کسی داده می شود، جیره، مواجب.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- رسم شده قاعد. قرار داده شده مقرر: آنگاه باز مرسوم شد که هر که از حموکت آمده بود وی از جمل. خواص بود. ۲ - مکتوب و فرمانی که از طرف حاکم و والی صادر شود.۳- ( اسم ) رسم آیین عادت. ۴- جیره و مواجب اجرا و جامگی: وطبیبان باشند که از آن موقوفه مرسوم ستانند. ۵- حقی که علاوه بر مواجب به مستخدمان مخصوصا لشکریان هر سال از طرف دولت داده می شد جمع: مرسومات.
ویکی واژه
فرمان، دستور.
در فارسی جیره، مواجب.
جمله سازی با مرسوم
تا ابد نام تو باقی باد و نام دشمنت همچو مرسوم منش ناگه قلم بر سر زده
شب هند و صفت شامی زنگی وش را داده سیاره از آن جعد شب آسا مرسوم
سلامی از تو مرسومست ما را پس از سالی مرا مرسوم باید