در زبان فارسی، واژه مذکر به جنس نر یا مردانه اشاره دارد و در مقابل آن، مونث یا مؤنث قرار میگیرد. به عبارتی دیگر، مذکر به معنای نرینه و مرد است و در تضاد با ماده یا مؤنث به کار میرود. جنسیت در زبان فارسی یکی از ویژگیهای مهم کلمات است که در کاربرد و ساختار جملات تأثیر دارد. در واقع، این تقسیمبندی به ما کمک میکند تا درک بهتری از روابط و تعاملات میان افراد و اشیاء داشته باشیم. شناخت این دو دسته (مذکر و مؤنث) نه تنها در زبان رسمی بلکه در گفتار روزمره نیز حائز اهمیت است و به ما امکان میدهد تا به درستی با دیگران ارتباط برقرار کنیم و مفهوم مورد نظر خود را به وضوح بیان کنیم.
مذکر
لغت نامه دهخدا
مذکر. [ م ُ ک ِ ] ( ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. ( مهذب الاسماء ). زن که همه پسر زاید. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || طریق مذکر؛ راه خوفناک. ( منتهی الارب ). مخوف. ( اقرب الموارد ). مخوف صعب. مُذَکَّر. ( از متن اللغة ). || یوم مذکر؛ روز سخت. ( منتهی الارب ). جنگ صعب شدید. ( از اقرب الموارد ). داهیه شدیده ای که جزمردان مرد در آن پایداری نتوانند. ( از متن اللغة ). || داهیه مذکر؛ بلای سخت. ( منتهی الارب ). شدیدة. ( اقرب الموارد ). || ارض مذکر؛ التی تنبت ذکور البقل. ( متن اللغة ). که گیاه سخت و درشت رویاند. مذکار. رجوع به مذکار شود. || یادآورنده. مذکِّر. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از اذکار.
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] ( ع ص ) ضد مؤنث. ( اقرب الموارد ). نرینه. ( مهذب الاسماء ) ( تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده. ( غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. ( منتهی الارب ). ذوالماء. ( اقرب الموارد ). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن. ( مهذب الاسماء ). ذَکَر. ( متن اللغة ). || یوم مذکر؛ روز سخت. ( منتهی الارب ). روزی سخت و صعب و شدید. روزی که جنگ سخت در آن روی دهد. ( یادداشت مؤلف ). مُذکِر. ( اقرب الموارد ). || طریق مذکر؛ راه خوفناک. ( منتهی الارب ). مخوف صعب. ( متن اللغة ). || بلای بزرگ. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح نحو ) اسمی که از علامات سه گانه تأنیث یعنی تاء و الف و یاء خالی باشد. خلاف مؤنث. ( از تعریفات ). نزد نحویان اسمی است که علامت تأنیث در آن یافت نشود نه لفظاً و نه تقدیراً و نه حکماً، و آن یا حقیقی است و عبارت است از حیوان مذکری که از جنس خود او را هم مؤنثی باشد، و یا غیر حقیقی است و آن غیر حیوان نرینه است. || ( اصطلاح نجوم ) بروج حارالمزاج را گویند یعنی بروج ناری و بروج هوائی. ( یادداشت مؤلف ).
- مذکر سماعی؛ کنایه از شوهری است که مضبوط زن خود است. ( برهان قاطع ). مردی که مطیع و فرمانبردار زن خود باشد. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ).مردی که زنش بر او غالب باشد. ( آنندراج ) ( از مؤیداللغات ).
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] ( ع ص ) پنددهنده. ( مهذب الاسماء ). وعظکننده. ( از اقرب الموارد ).واعظ. اندرزگوی. پندگوینده. ناصح. اندرزگر. آنکه تذکیر کند. ( یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. ( از الانساب سمعانی ):
فرهنگ معین
(مُ ذَ کَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - نر. ۲ - مربوط یا متعلق به جنس نر.
فرهنگ عمید
۲. (ادبی ) کلمه ای که در آن علامت تٲنیث نباشد.
۱. به یادآورنده.
۲. وعظ کننده، واعظ.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- یاد دهنده بیاد آورنده: ایلچیان نزدیک گورخان فرستاده مذکر بعجز و قصور خویش. ۲ - وعظ کننده واعظ:... در آن حال مذکری بود در طبران تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جناز. او ( فردوسی ) در گورستان مسلمانان برند که او را فضی بود. جمع: مذکرین.
پند دهنده
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
معنی أَخَذَ: گرفت(مذکر)
معنی أَتَاهُم: نزد شان(مذکر) آمد
معنی أَجَلُهُمْ: موعد آنها(مذکر)
معنی أَحْصَاهُ: آن(مذکر) را به حساب آورد
معنی أَحْصَاهُمْ: آنها(مذکر) را به حساب آورد
معنی أَبْصَارَهُمْ: چشمهای آنها (مذکر)
معنی أَنتَ: تو(مذکر)
معنی أَیُّهَا: حرف ندا(مذکر)
معنی ضَنکاً: تنگ (این کلمه در مذکر و مؤنث به یک شکل استعمال میشود )
معنی طَّاغُوتَ: بسیار طغیانگر - طغیانگری که با معبود واقع شدن برای دیگران آنان را هم به طغیان می کشد (این کلمه در مذکر و مؤنث و مفرد و تثنیه و جمع، مساوی است و تغییر نمیکند )
معنی نَفْسِکَ: خودت (کلمه نفس در اصل به معنای همان چیزی است که به آن اضافه میشود مثلاً "نفس الانسان" یعنی خود انسان و"نفس الحجر" یعنی خود سنگ است. در عبارت "کفَیٰ بِنَفْسِکَ ﭐلْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً"با اینکه کلمه نفس مؤنث است فعل آن را مذکر آورده، از این جهت...
ریشه کلمه:
ذکر (۲۹۲ بار)
ویکی واژه
نر.
مربوط یا متعلق به جنس نر.
به یاد آورنده.
وعظ کننده، واعظ.
جمله سازی با مذکر
اطراف مدرسهاش به زبان صدا چو دید هرشب مذکریش شهور و سنین کنند
این پایانها اغلب در اسمهای مذکر یافت میشوند.
بر منبرست این دم مذکر مذکر چون چشمه روانه مطهر مطهر