محکمی

لغت نامه دهخدا

محکمی. [ م ُ ک َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی محکم. استواری. سختی. سفتی. بستگی. ( ناظم الاطباء ). حصانت. رصانت. رزانت. استحکام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
بنگر به چه محکمی ببسته ست
مر جان ترا بدین تن اندر.ناصرخسرو.بسا رخنه که اصل محکمی هاست
بسا انده که در وی خرمی هاست.نظامی.میخ زرین و مرکز زمی است
نام روئین دزش ز محکمی است.نظامی.از قلاع معبد که به مزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور، قلعه فیروزکوه است. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 407 ). رجوع به محکم شود.
محکمی. [ م ُ ح َک ْ ک ِ ] ( ص نسبی ) انتسابی است به محکمه که طایفه ای از خوارج باشند. ( از انساب سمعانی ). رجوع به محکمه شود.

فرهنگ فارسی

استواری بر قراری: از قلاع معبد که بمزید مناعت و محکمی مشهور است و وصف آن در کتب توازیخ مسطور و مذکور قلع. فیروز کوه است.
طایفه ای از خوارج

جمله سازی با محکمی

💡 می خور که در سرای جهان نیست محکمی با داست چون حباب درین خانه خرمی

💡 پیش از این مشخص بود که مسیر شمال ایران یکی از مسیرهای مهاجرت انسان‌ها از اوراسیا و آسیای مرکزی بوده است؛ اما تاکنون شواهد محکمی در این زمینه وجود نداشت. این نخستین غاری است که در آن نهشته‌های دوره پارینه‌سنگی به دست آمده است.

💡 مرد اراده باش که دیوار آهنین چون نیم جو اراده‌، نباشد به محکمی

💡 ای دریغا نیست بنیاد بقا را محکمی ورنه با جانان بنای عهد ما بس محکم است

💡 دوره زندگی قهرمانان را دوره قهرمانی یونان گویند. اشعار حماسی، چرخه‌هایی از داستان‌ها را پیرامون قهرمانان رویدادهای مشخص ایجاد نموده و میان قهرمانان داستان‌های مختلف ارتباط محکمی برقرار کرده‌است. براساس گفته‌های کن دودن، «حتی یک تأثیر حماسی وجود دارد: ما می‌توانیم در نسل‌های پی‌درپی سرنوشت خانواده‌ها را دنبال کنیم.»