مجهز

لغت نامه دهخدا

مجهز. [ م ُ ج َهَْ هََ ] ( ع ص ) تجهیزشده. آماده شده. مهیا. || فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ).
مجهز. [ م ُ ج َهَْ هَِ ] ( ع ص ) سازنده جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر دهد و روانه سفر کند. ( از اقرب الموارد ). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانه سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. ( از محیط المحیط ). و رجوع به مجاهز شود.
مجهز. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) موت مجهز؛ مرگ شتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرگ سریع. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ جَ هِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) مهیا کنندة اسباب، تجهیزکننده.
(مُ جَ هَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) تجهیز شده، آماده.

فرهنگ عمید

دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده.

فرهنگ فارسی

تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
( اسم ) مهیا کنند. اسباب تجهیز کننده.
مرگ شتاب

ویکی واژه

تجهیز شده، آماده.
مهیا کنندة اسباب، تجهیزکننده.

جمله سازی با مجهز

زهی رأی ترا دولت مؤید زهی جیش ترا نصرة مجهز
، یک *-حلقه است، که مجهز به پیچش * بوده چنان که جبر شرکت پذیر روی *-حلقه جابجایی
چو رای او مجهز گشت و عزم او مصمم شد یکی را کرد شورستان یکی را کرد خاکستر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت