لشک

لغت نامه دهخدا

لشک. [ ل َ ] ( اِ ) نامی که در لاهیجان و دیلمان به داردوست دهند. عشقه. عشق پیچان. مهربانک. لبلاب. رجوع به داردوست شود.
لشک. [ ل َ ] ( اِ ) پاره. ( برهان ) ( جهانگیری ). لشکه. لشک لشک؛ پاره پاره. ( برهان ). صاحب انجمن آرا گوید مأخذ لشکر از اینجاست. وبر اساسی نیست. || شبنم. ( جهانگیری ). شبنم و آن رطوبتی باشد در هوا که بر روی زمین و سبزه نشیند و مانند برف زمین را سفید کند. لِشک. ( برهان ).
لشک. [ ل ِ ] ( اِ ) شبنم. لَشک. رجوع به لَشْک شود.
لشک. [ ] ( اِخ ) نام موضعی در حدود شرقی بیرجند.

فرهنگ معین

(لَ ) (اِ. ) ۱ - پاره. ۲ - شبنم.

فرهنگ عمید

شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند.
پاره.
= لشک لشک: [قدیمی] پاره پاره.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پاره.
نام موضعی در حدود شرقی بیرجند

ویکی واژه

پاره.
شبنم.

جمله سازی با لشک

جنون را ز عشق است و مستی مدد بده می که لشکر نگیرد خرد
دگر باره نظر بر لشکر انداخت سپاه نیم بیش از لشکرش تاخت
پذیره نمودند و رفتند پیش چو لشکر نمایان شد از گرد خویش
سر برج و بارو چو لشکر بدید ز پیروزی و بخت خود دل برید
زبس زاری که آمد پیش لشکر همه کس را برون شد شادی از سر
خرامید تا پیش لشکر ز شاه نگهبان مرز و نگهبان گاه