دمید باد بهاری دگر نباید خورد غم وظیفه لزگی و برف بولاسی
پلاسی که عشق افگند در برت که باشد به از خلعت شهریار
به جای صدرهٔ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا
ولی ز غایت کم حاصلیش افلاسی است که محتشم لقبیهاش محض بهتان است
نهادی بوالعجب داری تو در اصل بلاسی کرده اندر اطلسی وصل
ای نفس مطمئنه اندر صفات حق رو اینک قبای اطلس تا کی در این پلاسی