عبدالکریم ابن قاسم، یک شخصیت نظامی و سیاسی عراقی بود که در سال ۱۹۱۴ در بغداد به دنیا آمد و در سال ۱۹۶۳ جان خود را از دست داد. او تحصیلات خود را در مدرسه نظامی بغداد آغاز کرد و در سال ۱۹۳۴ با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد. در سال ۱۹۵۰ به انگلستان رفت و در مدرسه نظامی آن کشور به تحصیلات خود ادامه داد. در زمان جنگ ضد اسرائیل در سال ۱۹۴۸، به فرماندهی گردان پیادهنظام عراقی منصوب شد. در سال ۱۹۵۶، او فرماندهی نیروهای عراقی را در اردن در دوران بحران سوئز بر عهده داشت. در ژوئیه ۱۹۵۸، وی کودتا کرد و رژیم سلطنتی عراق را سرنگون ساخت و خود به عنوان نخستوزیر و فرمانده کل نیروها منصوب شد و سپس به مقام ریاست جمهوری رسید. در دوران حکومت عبدالکریم، عراق قراردادهای نظامی، اقتصادی و فرهنگی با شوروی و چین کمونیست و دیگر کشورهای بلوک کمونیست امضا کرد، اما در داخل کشور اجازه فعالیت به کمونیستها نداد و با عبدالناصر نیز مخالفت کرد. در نهایت، نیروهای انقلابی به رهبری عارف کودتا کردند و او را به قتل رساندند.
قاسم
لغت نامه دهخدا
کی شناسی بجز او را پدر نسل رسول
کی شناسی بجز او قاسم جنات و سعیر.ناصرخسرو.قاسم رحمت ابوالقاسم رسول اﷲ که هست
در ولای او خدیو عقل وجان مولای من.خاقانی.
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) نام صحابی است. ( منتهی الارب ). بنده ابوبکر و از صحابه بود و روایت دارد. ( الاستیعاب چ هند ج 2 ص 535 ) ( الاصابة ج 2 قسم 1 ص 213 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) قلعه ای است از توابع طلیطله در اندلس. ( معجم البلدان ج 7 ص 11 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از عالمان و فقیهان مدینه در زمان عمربن عبدالعزیز است. عمر وی را با نه تن دیگر از فقیهان مدینه خواست و به آنان گفت شما را برای آن دعوت کردم که طرفدار حق و عدالت باشید. اگر کسی را دیدید که بیدادگری میکند و یا یکی از فرمانداران من راه ظلم و تبهکاری پیش گرفته اند باید مرا آگاه سازیدو سپس متفرق شدند. ( سیره عمربن عبد العزیز ص 32 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( شیخ... ) از دانشمندان است. از اوست؛ الدرة الزاهره بتضمین البرائة الفاخرة ( ادب ). این کتاب در دمشق به سال 1284 چاپ شده. ( معجم المطبوعات ج 2 ستون 1481 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ( امیر... ) برادر سلطان اویس است. وی به سال 769 هَ. ق. به مرض دق وفات یافت. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) یکی از امیران لشکر محمدبن احمدبن طاهربن عبداﷲ طاهر ذوالیمینین حاکم خراسان.محمدبن احمد وی را با لشکری گران به جنگ یعقوب لیث صفار و استخلاص سیستان فرستاد. ( تاریخ گزیده ص 375 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن آلغ محمد. وی پس از آنکه یکی از برادرانش به نام محمودک آلغ محمد پدرش را به سال 849 هَ. ق. / 1446 م. به قتل رسانید با برادر دیگر خود به روسیه گریخت و پس از مدتی خدمت در قشون دولت مسکو، ریازان شهر و ناحیه گورود و اُکا در موقعقسمت به او واگذار گردید. قاسم، شهر را به نام خود موسوم ساخت و خاندان او به نام خاندان قاسم اف موسوم شدند و روسها ایشان را آلت کردند برای مقابله با خانان غازان. ( ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 208 ).
قاسم. [ س ِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن قاسم بن یزید ملقب به ابن الصابونی و مکنی به ابومحمد ( 383- 446 هَ. ق. ) از دودمان عبداﷲبن رواحه انصاری خزرجی، دانشمندی است از مردم قرطبه، ساکن اشبیلیه که به قراآت و حدیث اشتغال ورزید و در نبله وفات یافت. کتابهائی دارد و از اوست: 1- اختیار الجلیس والصاحب. 2- فضل العلم. 3- المناولة. والاجازة. رجوع به الصلة ص 460 و زرکلی چ 2 ج 6 ص 5 شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ اسم ها
معنی: قسمت کننده، نام فرزند امام حسن ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ( در قدیم ) بخش کننده، مقسم، ( اَعلام ) ) قاسم ابن حسن: [حدود، قمری] فرزند امام حسن ( ع ) و از نخستین یاران امام حسین ( ع ) که در واقعه ی کربلا شهید شد، ) نام یکی از فرزندان پیامبر اسلام ( ص )، نام یکی از فرزندان پیغمبر اکرم ( ص )، نام پسر پیامبر ( ص )، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی
دانشنامه اسلامی
این صفت فعلی خداوند به معنای تقسیم کننده معیشت و روزی، تنها یک بار به صورت فعلی در مورد خداوند بکار رفته است:
این صفت الهی به صورت اسمی در ادعیه نیز آمده است.
فرهنگ قرآن، جلد 22، صفحه 355.
جملاتی از کلمه قاسم
ای خسرو خوبان، نظری کن ز سرلطف قاسم ز غم عشق تو در سوز و گدازست
قاسم، ازین می بخود میا، که دریغست جانب محنت شدن ز معدن شادی
عباس را رایت نگون وای وای قاسم به میدان غرق خون وای وای