فریبیدن

لغت نامه دهخدا

فریبیدن. [ ف ِ / ف َ دَ ] ( مص ) فریفتن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). فریب دادن. گول زدن:
بدین تخت شاهی مخور زینهار
همی خیره بفریبدت روزگار.فردوسی.چو با او نشاید نبرد آزمود
به چیز فراوانش بفریب زود.اسدی.چو طاووس خوبی، اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبدت همچو ماری.ناصرخسرو.آن را که چنین زنیش بفریبد
شاید که خرد بمرد نشمارد.ناصرخسرو.به دین و کفر مفریبم کزین پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی.خاقانی.

فرهنگ معین

(فِ یا فَ دَ ) (مص م. ) فریفتن.

فرهنگ عمید

= فریفتن

فرهنگ فارسی

( فریفت فریبد خواهد فریفت بفریب فریبنده فریبا فریفته فریبش ) ۱ - ( مصدر ) فریب دادن گول زدن گمراه کردن ۲ - مغبون کردن ۳ - ( مصدر ) فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. ( هفت پیکر )

جمله سازی با فریبیدن

💡 چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن بسی صنعت نمی‌باید پریشان را فریبیدن

💡 نمی‌آید دریغ او را چو دریا گوهرافشانی ولیکن تو روا داری بدین آن را فریبیدن

💡 معلم خانه چشمش چه رسم آورد در عالم که طمع افتاد موران را سلیمان را فریبیدن

💡 هر اندیشه که برجوشد روان گردد پی صیدی نمک‌ها را هوس چه بود نمکدان را فریبیدن

💡 بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون ولی چشمش نمی‌خواهد گران جان را فریبیدن