حاکم یا فرمانده به فردی اطلاق میشود که بر یک حکومت یا دولت تسلط دارد. وظایف یک حاکم میتواند از پادشاه در نظامهای سلطنتی، تا رئیس دولت مانند رئیسجمهور در جمهوریها و همچنین فرماندار در نواحی مختلف متفاوت باشد. تعریف دقیق اصطلاح حاکم مشخص نیست؛ به همین دلیل، واژه حاکمیت حاکم بودن به تازگی به معنای استقلال یا خودمختاری نیز تفسیر شده است. دو واژه حاکم و فرمانده معمولاً به عنوان مترادف با پادشاه به کار میروند. با این حال، تعریف دقیق این مقام هنوز مشخص نیست. یک حاکم میتواند به معنای پادشاه در نظامهای سلطنتی یا رئیسجمهور در حکومتهای جمهوری باشد که هر دو بر کشور فرمانروایی میکنند. همچنین، واژه حاکمیت به تازگی به معنای استقلال یا خودمختاری نیز تفسیر شده است.

فرمانده
لغت نامه دهخدا
چاکران تو همه فرماندهان عالمند
ای همه فرماندهان پیش تو در فرمان بری.سوزنی.ای حاکم کشور کفایت
فرمانده فتوی ولایت.نظامی.زنی فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان.نظامی.گر زر و گر خاک ما را بردنی است
امر فرمانده به جای آوردنی است.مولوی.ندانم که گفت این حکایت به من
که بوده ست فرماندهی در یمن.سعدی ( بوستان ).|| کسی که حکم را اجرا می کند. || سردار و امیر و پادشاه. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح نظامیان، افسری را گویند که یک یا چند واحد نظامی در تحت فرمان وی باشد: فرمانده گروهان. فرمانده گردان. فرمانده هنگ. فرمانده تیپ. فرمانده لشکر. فرمانده سپاه.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. آن که فرمان بدهد، فرمان دهنده.
۳. [قدیمی] حاکم.
* فرمانده کل قوا: (نظامی، سیاسی ) آن که تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند.
فرهنگ فارسی
۱ - آنکه فرمان دهد کسی که حکم کند ۲ - صاحب منصبی که به واحدی از سربازان ریاست کند. یا فرمانده کل قوی. بزرگ ارتشتاران فرمانده ۳ - امیر پادشاه.
جملاتی از کلمه فرمانده
شنیدم که فرماندهی دادگر قبا داشتی هر دو روی آستر
در راه طلب اگر تو نیکو باشی فرماندهٔ این سرای نه توی باشی
فرماندهی کشور جان کار بزرگیست نو دولت حسنی، ز تو این کار نیاید