فرمان روایی

لغت نامه دهخدا

فرمان روایی. [ ف َ ما رَ ] ( حامص مرکب ) فرمان روا شدن. فرمان روا بودن. فرمان فرمایی. حکومت. ریاست. ( یادداشت به خط مؤلف ):
وزیر ملک صاحب سید احمد
که دولت بدو داد فرمان روایی.فرخی.ازیرا نخواهم که هرگز کسی را
بود بر دلم جزتو فرمان روایی.قطران تبریزی.فرق میان پادشاهان و دیگران فرمان روایی است. ( نوروزنامه ).

فرهنگ معین

( ~. رَ ) (حامص. ) حکومت.

فرهنگ عمید

شغل و عمل فرمانروا، حکمرانی، حکومت.

فرهنگ فارسی

عمل فرمانروا حکمرانی حکومت.

ویکی واژه

حکومت.

جمله سازی با فرمان روایی

مرا از تو نیاید پادشایی نه خودکامی و نه فرمان روایی
تو شاه و شهریار و پادشایی به کام خویشتن فرمان روایی
در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن باد با فرمان روایی هم به فرمان می‌رود
جوان و کامگار و پادشایی به شاهی بر جهان فرمان روایی
بگو ای آفتاب دلربایی به خوبی یافته فرمان روایی