فالج

فالج

فالج یکی از شخصیت‌های اساطیری در فرهنگ سامی است و یکی از دو پسر عابر، که به عنوان نوادگان سام و اجداد عبرانیان شناخته می‌شود. در زمان او، زمین دچار تقسیم و شکاف شد و زبان‌های مختلفی میان مردم به وجود آمد. نام او همچنین در کتاب یوبیل ذکر شده است. او در سن دویست و سی و نه سالگی درگذشت. همچنین، فلج به بیماری‌ای اطلاق می‌شود که باعث سست شدن و ناتوانی عضوی از بدن می‌گردد.

لغت نامه دهخدا

فالج. [ ل ِ ] ( ع مص ) سست و فروهشته شدن نصف بدن، و مجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ نظام ). || در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست، و اگر در سر هم اثر کند سکته است. ( فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق و درست نیست. رجوع به سکته شود. || ( اِ ) شتر ستبر دوکوهانی که برای جفت گیری از سند می آورند. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) کسی که نصف یا حصه ای از بدنش سست و بیکار شده باشد. ( فرهنگ نظام ) ( اقرب الموارد ). || مرد مظفر و منصور را گویند. ( برهان ). مصحف فاتح است. ( حاشیه برهان چ معین ).
فالج. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام مردی است، و آن فالج بن حلاوه اشجعی است. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع. ] (اِ. ) فلج، بیماری ای که موجب سست شدن و از کار افتادن عضوی از بدن می شود.

فرهنگ عمید

= فلج

فرهنگ فارسی

مرضی که برقسمتی ازبدن عارض میشودودست وپاواعضائ دیگرراازجنبش وحرکت می اندازد، فروهشتگی درنیمه بدن
( اسم ) ۱ - سست و فرو هشته شدن نصف بدن ۲ - سست و بیکار شدن عضوی از بدن. توضیح این کلمه در تداول فارسی به صورت فلج استعمال شود.
نام مردی است و آن فالج بن حلاوه اشجعی است.

جملاتی از کلمه فالج

فالج از اصل و فعل استرخاست لیک بر جانبیست چپ یا راست
آنکه گر در آفرینش دخل سازد حکمتش می شوند از لقوه و فالج بری ارض و سما
هر دم از بهر گدایی ز پی لقمهٔ نان خویش را گاه کند فالج و گه سازد شل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم