غنجی
جمله سازی با غنجی
در هر شکن زلف تو بندی و فریبی در هر نظر از چشم تو غنجی و دلالی
همچون کدوئی سوی نبیدو، سوی مزگت آگنده به گاورس دو خرواری غنجی
دانم که فرستیشان فردا به بر من گر خادم نفروشند غنجی و دلالی
گهی پشتی بهروی یار میکرد گهی غنجی بهرُخ بر کار میکرد
همه عشقی همه عاشق همه معشوق و ناز همگی عشوه و جلوه همه غنجی و دلال
مرا بود به دیدار تو زین پیش وصالی تو را بود به جای من غنجی و دلالی