غمازی. [ غ َم ْ ما ] ( حامص ) وشایت. ( مقدمة الادب زمخشری ). غماز بودن. سخن چینی. غمز. نمیمة. رجوع به غَمّاز شود: چو مشک عشق توغماز من شد ای دل و جان بدیع نبود از مشک و عشق غمازی.سوزنی.کسی چه عیب کند مشک را بغمازی ؟ظهیر فاریابی.از قمر اندوخته شب بازیی وز سحر آموخته غمازیی.نظامی.نی مرااو تهمت دزدی نهد نی مهارم را به غمازی دهد.مولوی ( مثنوی ).
فرهنگ معین
( غَ مُ ) [ ع - فا. ] (حامص. ) سخن چینی.
فرهنگ عمید
۱. غماز بودن، سخن چینی: میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲: ۵۱۸ ). ۲. ناز و عشوه کردن.
فرهنگ فارسی
سخن چینی غمز نمیمه.
ویکی واژه
سخن چینی.
جمله سازی با غمازی
نیست در جمله جهان مثل تو صاحب حسنی چشم را گوی که زو دیدهام این غمازی
گرچه دل خون شد و اغیار از او بی خبرند اگر ای دیده نیائی تو بغمازی به
دوربینان که ز غمازی راز آگاهند راز خود از در و دیوار نهان می دارند
رازم از پردهٔ دل هیچ هویدا نشدهست تا که غمازی آن غمزهٔ پنهان چه کند
طرّه های سرکشت کی ترک طرّاری دهند غمزه های دلکشت کی ترک غمازی کنند
مرا به گفتن بسیار عیب نتوان کرد کسی چه عیب کند مشک را به غمازی؟