غش کردن، حالتی است که در آن فرد به طور موقت هوشیاری خود را از دست میدهد. این وضعیت معمولاً به دلیل کاهش ناگهانی جریان خون به مغز اتفاق میافتد. دلایل مختلفی میتوانند باعث بروز غش شوند؛ از جمله استرس شدید، دردهای ناگهانی یا حتی ایستادن برای مدت طولانی بدون حرکت. در واقع، وقتی که خون کافی به مغز نمیرسد، فرد ممکن است احساس سرگیجه کند و در نهایت بیهوش شود. این حالت بیشتر در زمانهایی رخ میدهد که بدن به نوعی تحت فشار قرار دارد یا به دلیل شرایط محیطی، مثل گرما، دچار ضعف میشود. شناخت عوامل موثر در این وضعیت و توجه به نشانههای پیشزمینه میتواند به پیشگیری از آن کمک کند و به فرد این امکان را میدهد که در زمان مناسب اقدام کند.
غش
لغت نامه دهخدا
غش. [ غ َش ش ] ( ع مص ) ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. ( غیاث اللغات ). پند خالص ندادن کسی را، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد و آراستن به وی خلاف مصلحت را. ( از اقرب الموارد ). || خیانت کردن. ( غیاث اللغات ) ( مصادر زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). خدعه کردن. گول زدن. ( از المنجد ):
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد. حافظ. || کدورت. ( کشف اللغات بنقل غیاث اللغات و آنندراج ). || آمیزش چیزی کم بها در زر و نقره و مشک و شراب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: فضة مغشوشة؛ ای مخلوطة بالنحاس - انتهی. || ( اِ ) درد شراب.
- باغش؛ غیرخالص. آمیخته با چیز دیگر. رجوع به غش شود:
زر چون به عیار آید کم بیش نگردد
کم بیش شود زری کآن باغش و بار است.ناصرخسرو.- بیغش؛ پاک. دور از خیانت و تزویر و کینه و کدورت:
فتنه این روزگار هر غشی و غل
زآنکه نگشته ست جانت بی غش و بی غل.ناصرخسرو.من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم.حافظ.گر به کاشانه رندان قدمی خواهی زد
نقل شعر شکرین و می بیغش دارم.حافظ.شراب بیغش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند.حافظ.- || خالص. پاک. آنچه با چیزی دیگر نیامیخته باشد:
حب دنیا خواجه را از بس مشوش میکند
تا زر بیغش به دستش میدهی غش میکند.شفیع اثر ( از آنندراج ).- شراب بیغش؛شراب خالص. می ناب. می بیدرد. رجوع به غِش و بیغَش شود:
زآن شراب ناب بیغش ده که اندر صومعه
صوفی صافی به بوی جرعه ای غش میکند.سلمان ساوجی ( از آنندراج ).|| ( ص ) رجل غش؛ مرد بزرگ ناف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجل عظیم السرة. ( اقرب الموارد ). صاحب تاج العروس گوید: در نسخ ( قاموس ) سرة است ولی صواب شَرَه است ( بنابراین به معنی سخت آزمند میباشد ) چنانکه در شعر راجز آمده: «لیس بغش همه فیما اکل » - انتهی. || ( اِ ) آب تیره. ( دهار ) ( لطائف اللغات ).
غش. [ غ َش ش / غ َ ] ( از ع، اِمص ) بیهوشی، و بدین معنی در اصل غَشْی بود که عربی است و فارسیان یا را از آن حذف کردند و با لفظ کردن استعمال کنند چنانکه گویند: فلانی غش کرد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و با بودن نیز استعمال کنند. ( آنندراج ). خواب سبک. بیهوشی و مدهوشی و بی حواسی. ( ناظم الاطباء ): و هرون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش.( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 516 ). || بیهوشی و حیرت در وقت تعلق خاطر. ( لطائف اللغات ):
فرهنگ معین
(غِ شّ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) خیانت کردن. ۲ - فریب دادن. ۳ - کدورت. ۴ - (مص م. ) آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن.
فرهنگ عمید
* غش کردن: (مصدر لازم ) (پزشکی ) از حال رفتن به سبب هیجان حاد یا بیماری قلبی، بیهوش شدن: زآن شراب ناب بی غش ده که اندر صومعه / صوفی صافی برای جرعه ای غش می کند (سلمان ساوجی: ۳۰۸ ).
ظاهر ساختن خلاف آنچه در دل باشد، خیانت، خدعه، گول زدن.
* غش کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] خیانت کردن.
۱. عمل آمیختن چیزی بی ارزش با چیزی با ارزش، تقلب.
۲. (اسم ) [قدیمی] ماده ای بدلی که در چیزی گران بها داخل شده باشد، ناخالصی.
۳. [قدیمی، مجاز] تزویر، ریا، دورنگی: خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان/ تا سیه روی شود هر که در او غش باشد (حافظ: ۳۲۶ ).
* غل وغش: [قدیمی، مجاز] = غَش qa(e )š
فرهنگ فارسی
سست و ناکس و فریبنده و خائن خشم و غضب
دانشنامه اسلامی
غش در لغت به معنی پند خالص ندادن به کسی یا ظاهر کردن خلاف آن چه در دل باشد آمده است.
معنای اصطلاحی غش
و در اصطلاح چنان که از ظاهر کلمات فقهاء استفاده می شود غش به معنی آمیختن و مخلوط ساختن جنسی به جنس دیگر است و آن را به دو قسم تقسیم کرده اند.
اقسام غش
الف ـ غش خفی و آن بنحوی است که نوعاً بر بیننده پوشیده و مستور است مثل آمیختن آب به شیر.
این نوع چنان که در حدائق و مکاسب می نویسد: بدون خلاف حرام است.
ب ـ غش غیر خفی و آن آمیختنی است که بر بیننده نوعاً مکشوف و معلوم است مثل آمیختن خاک به گندم.
این نوع حرام نیست و فقط چنان که در حدائق و روضه می نویسد مکروه است.
ویکی واژه
svenimento
خیانت کردن.
فریب دادن.
کدورت.
آمیختن هر چیز کم بها در هر چیز گرانبها و ناخالص کردن آن.
گرفته شده از عربی به معنای بی هوشی، مدهوشی.؛~ُ ریسه رفتن به خود پیچیدن بر اثر خندة شدید و طولانی.
جمله سازی با غش
بهر جا که شد تیغش افراخته درو چون قفس رخنه انداخته
ز خون خصم چون برقست تیغش که گریان است و خندان مینماید
نقد ذاتم کم عیار و پر غش است در خور صد کوه پر از آتش است