عیار

عیار

این کلمه در زبان فارسی معانی مختلفی دارد که بسته به زمینه استفاده، می‌تواند متفاوت باشد. در زیر به برخی از معانی رایج این واژه اشاره می‌شود:

در صنعت طلا و نقره: در این زمینه، عیار به درصد خلوص فلزات گرانبها مانند طلا و نقره اشاره دارد. به عنوان مثال، طلا با عیار ۱۸ به این معناست که ۱۸ قسمت از ۲۴ قسمت آن طلا خالص و ۶ قسمت دیگر ممکن است شامل فلزات دیگر باشد.

به معنای سنجش یا معیار: در این مفهوم، عیار به عنوان معیاری برای سنجش کیفیت یا ارزش یک چیز به کار می‌رود.

در ادبیات و فرهنگ: در ادبیات فارسی، این واژه می‌تواند به معنای ویژگی‌های برجسته یک شخصیت یا فرد باشد.

در تاریخ: در تاریخ، عیار به افرادی نسبت داده می‌شود که به عنوان دزدان یا راهزنان با ویژگی‌های خاص و شجاعت شناخته می‌شوند. این افراد معمولاً در داستان‌ها و افسانه‌ها به عنوان شخصیت‌های جذاب و پیچیده توصیف می‌شوند.

لغت نامه دهخدا

عیار. ( ع مص ) اندازه نمودن پیمانه را و یکدیگر اندازه کردن هر دو را و دیدن کمی و بیشی آنها را. ( از منتهی الارب ). مقایسه کردن پیمانه و ترازو و امتحان کردن آن با دیگری، تا درست بودن آن معلوم گردد. ( از اقرب الموارد ). راست کردن پیمانه ها و ترازوها با یکدیگر. ( زوزنی ). راست کردن پیمانه و ترازو. ( آنندراج ). مُعایرة. رجوع به معایرة شود. || تفاخر کردن و مفاخرت. گویند: عایره و کایله. ( از اقرب الموارد ).
عیار. ( ع مص ) رفتن اسب و یا سگ بهر سو و این طرف و آن طرف به جولان و گریز آنها. ( ناظم الاطباء ). رها گشتن و رفتن اسب و سگ بدینجا و آنجا از روی شادی، و یا براه خود رفتن بطوری که چیزی وی را بازنگرداند. ( از اقرب الموارد ). دویدن. ( دهار ). رفتگی و گریز.( منتهی الارب ). || ( اِ ) آنچه نمونه ای برای چیزی قرار داده شود تا با آن مقایسه گردد و برابر شود. ( از اقرب الموارد ). و أنت تعلم أن الشی الواحد یکفی أن یکون عیاراً للاضداد تعرف به، کالمسطرة المستقیمة یعرف بها المستقیم و المنحنی. ( شفاء ص 285 ). || ترازو برای درهم ها و اوقیه ها و رطل ها که بدان وزن و سنجیده میشود. ( از اقرب الموارد ). ترازوی زرسنج. ( غیاث اللغات ). معیار و ترازوی زرسنج. ( ناظم الاطباء ). ج، عیارات. ( اقرب الموارد )

فرهنگ معین

(عِ یا عَ ) [ ع. ] ۱ - (مص م. ) اندازه کردن. ۲ - آزمودن صحت پیمانه. ۳ - (اِ. ) مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره.
(عَ یّ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - ولگرد. ۲ - تندرو، چالاک. ۳ - دزد، طرار. ۴ - جوانمرد.

فرهنگ عمید

۱. میزان فلزی گران بها در یک آلیاژ.
۲. مقیاس سنجش چیزی، معیار.
۳. میزان، اندازه.
۴. [قدیمی، مجاز] خلوص، تازگی.
۵. [قدیمی، مجاز] ترازو، ترازوی وزن کردن طلا و نقره.
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] سنجیدن میزان خالص بودن طلا یا نقره.
۱. زرنگ، چالاک، تردست.
۲. دزد.
۳. هریک از عیاران که انسان هایی دلیر، جوانمرد، و حامی ضعفا بوده اند. &delta، این طبقه در دورۀ عباسی در خراسان، سیستان، بغداد، و نواحی دیگر ظهور کردند.
۴. [مجاز] جسور و بی پروا، کسی که بی پروا زندگی خود را به خوشی و کامروایی می گذراند.

فرهنگ فارسی

۱ - بسیار رفت و آمد کننده. ۲ - ولگرد ۳ - تندرو سریع السیر. ۴ - حیله باز محیل. ۵ - تردست زیرک چالاک. ۶ - طرار. ۷ - جوانمرد فتی.
نام اسب خالد بن ولید بود
عیار

جملاتی از کلمه عیار

دست جود آسمان از دست جودش مایه‌خواه نقد جاه اختران بر سنگ قدرش کم‌عیار
قلبیم راستی به غم عشق در جهان مشکن ز روی لطف خدا را عیار ما
نرگس به چه ماند به یکی‌کفهٔ الماس‌ کان کفه الماس‌ پر از زر عیارست
بتوان عیار مرد گرفت از فروتنی شمشیر اصیل تا نبود خم نمی شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم