عنفوان

عنفوان به معنای آغاز و نخستین مرحله از هر چیز، به‌ ویژه جوانی و زیبایی آن است. این واژه از ریشه عفو به معنای خالص و برگزیده و همچنین از ریشه عنف به معنای عدم رفق و مدارا به‌وجود آمده است. در واقع، این واژه به ما می‌گوید که آغاز جوانی، مرحله‌ای است که اغلب با انرژی و سرزندگی همراه است و در عین حال ممکن است فاقد آرامش و لطافت باشد. این مفهوم نشان‌ دهنده قدرت و شگفتی‌ های ابتدایی جوانی است، زمانی که فرد در اوج شور و شوق قرار دارد و هنوز به آرامش و پختگی کامل نرسیده است. در مجموع، عنفوان به حس و حال اولیه و شاداب جوانی اشاره دارد که با ویژگی‌ های خاص خود، یادآور لحظات زیبای آغازین زندگی است.

لغت نامه دهخدا

عنفوان. [ ع ُ ف ُ ] ( ع اِ ) اول هر چیزی و خوبی و حسن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛ عنفوان شباب؛ جوانی و یا ابتدای خوبی و بهجت آن. ( از اقرب الموارد ). اول هر چیز و آغاز جوانی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). لغت عنفوان، وزن فنعلان است از ماده «عفو» بمعنی خالص و برگزیده و یا وزن فعلوان است از ماده «عنف » بمعنی عدم رفق و مدارا، زیرا ابتدای جوانی دارای حالتی غیر رفق آمیز است. و یا مبدل از ماده «أنف »است، چنانکه گویند: «اعتنفت الشی ٔ» بمعنی «اًئتنفت الشی ٔ»؛ یعنی از آن چیز استقبال کردم. ( از اقرب الموارد ): هم یخرجون عنفواناً؛ أی اولاً فأولاً؛ یعنی آنان یکی پس از دیگری خارج میشوند. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عنفو. رجوع به عنفو شود: بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آورده است... ( کلیله و دمنه ). عنفوان شباب که ذهن و خاطر درغایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد. ( سندبادنامه ص 62 ). در طراوت جوانی و عنفوان شباب بود و تجربت نایافته و نیک و بد نادیده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 153 ). در نفرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ). اتفاقاً در آن میان جوانی بود که میوه عنفوان شبابش نورسیده. ( گلستان سعدی ). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی... ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی. ( گلستان سعدی ). در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی. ( گلستان سعدی ). با عنفوان جوانی و حداثت سن، نقابت سادات علویه به شهر قم و نواحی قم بدو مفوض بوده است. ( تاریخ قم ص 220 ).

فرهنگ معین

(عُ فُ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - اول جوانی. ۲ - اول هر چیز.

فرهنگ عمید

۱. اول جوانی.
۲. اول هر چیز.
۳. اول خوبی چیزی.

فرهنگ فارسی

اول جوانی، اول هرچیز، اول خوبی چیزی
( اسم ) ۱ - اول جوانی اول شباب ۲ - اول هر چیز.

ویکی واژه

اول جوانی.
اول هر چیز.

جملاتی از کلمه عنفوان

و لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمرِ خویش؛ و چون مهرِگان درآمد و عَصیر در رسید و شاه‌سِفَرْم و حَماحِم و اُقحُوان در دم شد، انصاف از نعیمِ جوانی بستدند و داد از عنفوانِ شباب بدادند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم