علف، غذای برخی از چهارپایان مانند اسب، الاغ، گاو و گوسفند است. در مباحثی چون طهارت، نماز، زکات، انفال، حج، ودیعه، اجاره، نکاح، غذاها و نوشیدنیها و لقطه به این موضوع پرداخته شده است. اگر بره یا بزغالهای قبل از اینکه به علفخواری بپردازند، بمیرد، پنیرمایه موجود در شکم آنها حلال و پاک است و تنها باید ظاهر آن با آب شسته شود. برای بادیهنشینانی که بهطور مداوم برای تأمین آب و علف چهارپایان خود در حال جابهجایی هستند، حکم مسافر را ندارند؛ بنابراین، نماز آنها کامل و روزهشان صحیح است. سجده بر خوراکیها مجاز نیست، اما سجده بر علوفه حیوانات صحیح است.

علف
لغت نامه دهخدا
علف. [ ع َ ل َ ] ( ع اِ ) گیاه. || هر گیاه سبز. ( ناظم الاطباء ). || خورش ستور و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج، عُلوفه، أعلاف، عِلاف: حال علف چنان شد که اشتر تا دامغان ببردند و از آنجا علف آوردند. ( تاریخ بیهقی ص 622 ). میگویند ده من گندم به درمی است و پانزده من جو به درمی. آنجای رویم و آن علف به رایگان خورده آید. ( تاریخ بیهقی ص 452 ). اما کاه که علف ستور است خود بتبع حاصل آید. ( کلیله ص 868 ).
- امثال:
علف بدی نیست اسفناج.
علف به دهان بزی شیرین می آید، نظیر: آب دهن هر کس به دهن خودش مزه میدهد. ( امثال و حکم دهخدا ).
علف خرس نیست، نظیر: پول علف خرس نیست. ( امثال و حکم دهخدا ).
علف درب آغل تلخ است.
|| آذوقه. توشه. ارزاق: حال علف چنان شد که یک روز دیدم...امیر نشسته بود... و تا نماز پیشین روزگار شد تا پنج روزه علف راست کردند که غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 609 ).
- بی علفی؛ بی آذوقگی: مردم و ستور بسیار از بی علفی بمرد. ( تاریخ بیهقی ص 612 ).
|| گاهی قصد از مطلق روییدنی است. ( قاموس مقدس ). || گیاهی است که آن را به فارسی اسپست و به عربی فصفصه گویند. ( برهان قاطع ). یونجه. ( مخزن الادویه ). || کاه. ( آنندراج ). || قصیل. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عرفان ) شهوت و آرزوهای نفس، و آنچه نفس را در آن حظی باشد. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا و شعرا ).
علف. [ ع ِ ] ( ع ص ) بسیار خورنده. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). نیک خورنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) درختی است در یمن که برگش مانند برگ انگور بوده آن را خشک میکنند و به عوض سرکه با گوشت می پزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عُلف شود.
علف. [ ع ُ ] ( ع اِ ) درختی است در یمن که برگش مانند برگ انگور بوده آن را خشک میکنند و به عوض سرکه با گوشت میپزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عِلف شود. || ج ِ عَلوفة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
علف. [ ع ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَلوفه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
علف. [ ع ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) میوه طلح که شبیه باقلای تازه است و شتر آن را خورد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* علف خرس: [عامیانه، مجاز] ویژگی چیز بی ارزشی که به راحتی به دست می آید.
* علف گربه: (زیست شناسی ) = سنبل الطیب
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گیاه. ۲ - هر گیاه سبز توضیح نام عام کلیه گیاهانی که ساقه آن ها کم مقاومت و چوبی نشده است. چنین گیاهانی یا ارتفاعی چندانی پیدا نمی کنند ( حد وسط ارتفاع آنها بین ۴٠ تا ۸٠ سانتیمتر است ) و یا اگر رشد زیادی کنند به تکیه گاههای اطراف خود می پیچند و یا بر روی زمین می خزند. معمولا گیاهان علفی در مقابل گیاهان درختی توجیه می شوند و این دسته اخیر دارای ساقه هایی محکم و چوبی شده هستند که بدانها تنه درخت اطلاق میشود و به سبب استحکام ساقه ارتفاع زیادی می توانند پیدا کنند. گیاهان علفی معمولا علفهای مراتع را تشکیل می دهند و یا زمینه جنگلها و مزارع و لبه رودخانه ها دره ها را میپوشانند. در بین گیاهان علفی معمولا گیاهان ذی قیمت ومفیدی جهت استفاده دارویی آنها یافت میشود و نیز بهترین غذای دامها را تشکیل میدهند. ۳ - خوراک ستور و جز آن جمع: علوفه اعلاف. ترکیبات اسمی: علف بواسیر. ۱ - گیاهی است از تیر. آلاله ها که پایا است و بین ۴٠ تا ۶٠ سانتیمتر ارتفاع پیدا میکند و در جنگلهای مرطوب و انبوه مناطق معتدله خصوصا اروپا میروید. گلهایش شبیه آلاله و زرد رنگند و در اواسط بهار ظاهر میشوند. تعداد کاسبرگهایش نیز مانند گلبرگها ۵ عددند ولی دو عدد از کاسبرگها رنگین و گلبرگی شکلند و سه عدد دیگر سبزند. ریش. این گیاه کوتاه و تا حدی ضخیم است. در بغل برگهای آن تکمه هایی بشکل انجیر ظاهر میشوند که اگر از ساقه جدا شوند و بر زمین افتند گیاه جدیدی بوجود میاورند. جوشاند. برگ این گیاه ضد اسکوربوت و خنازیر تجویز میشود و همچنین جوشاند. ریشه اش جهت معالج. بواسیر بکار میرود انجیرک حشیشه الخطاف مامیران صغیر بقله البواسیر باسوراوتی. ۲ - کنگر فرنگی صحرایی. ۳ - علف خنازیر یا علف بیماری قند. دیابت. یا علف پازهر. یکی از گونه های استبرق است که علاوه بر خاصیت تسکین دردها قی آور است و بدین وسیله مقداری از سموم خورده شده را دفع میکند پانزهیر قاهر السموم غلقی. یا علف پنیر. شیر پنیر یا علف تر انگبین. ( ترنجبین ) خارشتر. یا علف ترنجبین. خارشتر. یا علف جارو. علف جاروب. یا علف جاروب. خلنگ. یا علف جالیز. گل جالیز. یا علف چای. هزار چشم. یا علف حصیر. گیاهی از تیر. جگن ها از راست. تک لپه ییها. یا علف خر. گیاهی است از راست. دو لپه ییهای جدا گلبرگ که تیر. خاصی بنام حشیشه الحمارها را بوجود میاورد. گیاهی است دارای برگهای متناوب و گلهای زیبا که در بغل برگها قرار دارند. آرایش گلها خوشه یی قرار دارد و در وسط آن س و رنگ گلها زرد است. برخی مردمک چشم. عنبیه دارای دو سطح قدامی و خلفی و دو محیط بزرگ و کوچک است. سطح قدامیش کمی محدب است و حد خلفی اطاق قدامی چشم را می سازد و رنگش بر حسب اشخاص و نژادهای مختلف متفاوت و معمولا سیاه یا قهوه یی یا خاکستری و یا آبی است و نیز به واسطه وجود عروقی که در روی آن قرار دارند دارای بر آمدگی هایی است که محاذی شعاعهایی دایره یی قرار گرفته اند که بین دو محیط کوچک و بزرگ آن کشیده شده اند. سطح خلفی عنبیه کمی معقر و سیاه رنگ است و قسمت مرکزی آن با عدسی و قسمت محیطیش یا زواید مژگانی مجاور است. و با محیط بزرگ عنبیه با قسمت قدامی تنه مژگانی است و با محیط قرنیه شیار مدوری را می سازد که به نام زاویه عنبی قرنیه یی موسوم است. محیط کوچک عنبیه سوراخی را محدود می سازد به نام مردمک که در مرکز عنبیه قرار دارد و معمولا مدور و گاهی نیز بیضی شکل است و قطر آن تقریبا ۳ تا ۴ میلیمتر است ولی در نتیجه عمل عضلات گشاد کننده و تنگ کننده عنبیه تغییر قطر می دهد. توضیح قدما عنبیه را یکی از هفت پرده چشم می دانسته ند.
میوه طلح که شبیه باقلای تازه است و شتر آنرا خورد
جملاتی از کلمه علف
ز نزل و علف هر چه بایست ساز بفرمود و شد با سپه پیشباز
چوآگه شد از پهلوان شاد گشت پراکند نزل و علف کوه و دشت
چو راه علف تنگ شد بر سپاه کسی کوه خارا ندارد نگاه