طلیعه

طلایه به معنای نشانه یا جلوه‌ی اولیه از هر چیز است که قبل از سایر نشانه‌ها نمایان می‌شود. این واژه به مفاهیمی چون پدیدار شدن، ظاهر شدن، پیشرو، پیش قراول، مقدمه سپاه، آغاز، سپیده و نخستین نور آفتاب اشاره دارد. در لغت‌نامه دهخدا، طلیعه به عنوان بخشی از جیش که برای اطلاع از وضعیت دشمن و نگهداری از لشکر تعیین می‌شود، تعریف شده است. همچنین به پیش قراول، مقدمه‌الجیش، و گروهی که برای کسب خبر از دشمن فرستاده می‌شوند، اطلاق می‌شود. در فرهنگ معین، طلیعه به معنای مقدمه لشکر و جلوداران آن آمده است. فرهنگ فارسی عمید نیز طلیعه را به عنوان مرهم، ضماد، جلودار و سردسته معرفی می‌کند. در فرهنگ فارسی، طلیعه به معنای مقدمه لشکر، پیشرو سپاه، پیش قراول، دیدبان و واحدی از سربازان که به جلو قشون فرستاده می‌شوند، تعریف شده است. همچنین به جمع آن، طلایع اشاره شده و به عنوان نخستین نور آفتاب و بخشی از جیش که برای کسب خبر از دشمن و نگهداری لشکر تعیین می‌شود، ذکر شده است.

لغت نامه دهخدا

( طلیعة ) طلیعة. [ طَ ع َ ] ( ع اِ ) پاره ای از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند. پیش قراول. مقدمةالجیش. طلایه. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ). قومی که پیش مقدمه باشد. ( دهار ). جاسوس. گروهی که پیش فرستند تا از دشمن واقف شود، و آن را طلایه گویند. ( منتخب اللغات ). پیشرو لشکر. جاسوس. فوجی که بشب حفاظت لشکر و شهر کند، و مقدمه لشکر را نیز گویند و آن فوجی که پیشرو لشکر باشد تا از دشمن واقف شود. ( غیاث ) ( آنندراج ). طلیعةالجیش؛ طلایه لشکر و هو من یبعث لیطلع العدو ( واحد و جمع در وی یکسان است ). ج، طلائع. ( منتهی الارب ): طلیعه سپاه؛ رقیب جیش: طلیعه خصمان آنجا پدید آمدند و جنگی نکردند اما روی بنمودند و بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ص 589 ). طلیعه ای فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. ( تاریخ بیهقی ص 379 ). سواری چند از طلیعه ما دررسیدند و گفتندمولازاده دروغ میگوید. ( تاریخ بیهقی ص 618 ). طلیعه ازچهار جانب بگماشتند. ( تاریخ بیهقی ص 356 ). باید که میمنه و میسره و طلیعه و ساقه تعبیه ساخته بروید. ( تاریخ بیهقی ص 357 ). نامهای علی تکین بود بر آن جمله که آلتونتاش چون به دبوسی رسید طلیعه علی تکین پیدا آمد. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). رسول تا نمازِ خفتن بطلیعه ٔما رسید. ( تاریخ بیهقی ص 357 ). طلیعه ها نامزد کرد مردم آسوده و من بازگشتم. ( تاریخ بیهقی ص 353 ). هر دو لشکر را که طلیعه بودند مدد رسید. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). سواری چند از طلیعه بتاختند که علی تکین از آب بگذشت. ( تاریخ بیهقی ص 451 ). طلیعه لشکر دمادم کنید. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ بجای آورده ام. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). برابر طلیعه سواران گزیده تر فرستادن گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 351 ). بدین خیمه های تهی و چهارپای شبانی چند منگرید که خصمان در پره بیابانند و کمینها ساخته تا خللی نیفتد چنانکه طلیعه ما برود و حالها نیکو بداند. ( تاریخ بیهقی ص 493 ). پس مثال داد تا چهار جانب طلیعه برفت.( تاریخ بیهقی ص 351 ). تا میان دو نماز لشکر فرودآمد و طلایع بازگفتند. ( تاریخ بیهقی ص 350 ). احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده ای دوهزار... با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفتند پس هر دو لشکر جنگ پیوستند. ( تاریخ بیهقی ص 436 ). آلتونتاش چون به دبوسی رسیدطلیعه علی تکین پیدا آمد فرمود تا کوس فروکوفتند. ( تاریخ بیهقی ). امیرک را نزدیک لشکر برد ایشان را گفت که امروز جنگ نخواهد بود میگویند علی تکین کوفته شده است و رسول خواهد فرستاد طلیعه لشکر دمادم کنند تا لشکرگاه مخالفان اگر جنگ پیش آرد برنشینیم. ( تاریخ بیهقی ). امیر مودود نبشته بود که بنده بر چهار جانب طلیعه فرستاده سواری انبوه. ( تاریخ بیهقی ص 471 ).

فرهنگ معین

(طَ عِ ) [ ع. طلیعة ] (اِ. ) مقدمة لشکر، جلوداران لشکر.

فرهنگ عمید

= طلایه

فرهنگ فارسی

مقدمه لشکر، پیشروسپاه، پیش قراول، دیدبان، طلایه
واحدی از سربازان که پیشاپیش قشون فرستند مقدمه طلایه جمع: طلایع ( طلائع ). یا طلیعه صبح. اول آفتاب.
پاره از جیش که برای آوردن خبر دشمن و نگاهداری لشکر گماشته شوند.

فرهنگ اسم ها

اسم: طلیعه (دختر) (عربی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: taliee) (فارسی: طَليعه) (انگلیسی: taliee)
معنی: ظاهر شدن، پیشرو، سپیده، ( به مجاز )، طلایه، طلایه طلایه

ویکی واژه

طلیعة
مقدمة لشکر، جلوداران لشکر.

جملاتی از کلمه طلیعه

امروز شد صحیفهٔ اقبال پر نگار و امروز شد طلیعهٔ اسلام کامگار
بجز طلیعه کشور گشای صبح به عهدت زمانه را به شبیخون کسی نیامده بر سر
مگر ز درد دلم بسته شد رهش ورنی طلیعه ی نفس صبح کامرانی کو
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم